-
رفتی و همچنان به خیال من اندری
گویی که در برابر چشمم مصوری
-
فکرم به منتهای جمالت نمی رسد
کز هر چه در خیال من آمد نکوتری
-
مه بر زمین نرفت و پری دیده برنداشت
تا ظن برم که روی تو ماست یا پری
-
تو خود فرشته ای نه از این گل سرشته ای
گر خلق از آب و خاک تو از مشک و عنبری
-
ما را شکایتی ز تو گر هست هم به توست
کز تو به دیگران نتوان برد داوری
-
با دوست کنج فقر بهشتست و بوستان
بی دوست خاک بر سر جاه و توانگری
-
تا دوست در کنار نباشد به کام دل
از هیچ نعمتی نتوانی که برخوری
-
گر چشم در سرت کنم از گریه باک نیست
زیرا که تو عزیزتر از چشم در سری
-
چندان که جهد بود دویدیم در طلب
کوشش چه سود چون نکند بخت یاوری
-
سعدی به وصل دوست چو دستت نمی رسد
باری به یاد دوست زمانی به سر بری
رفتی و همچنان به خیال من اندری
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/رفتی-و-همچنان-به-خیال-من-اندری
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5000 تومان)