-
ما در این شهر غریبیم و در این ملک فقیر
به کمند تو گرفتار و به دام تو اسیر
-
در آفاق گشادست ولیکن بستست
از سر زلف تو در پای دل ما زنجیر
-
من نظر بازگرفتن نتوانم همه عمر
از من ای خسرو خوبان تو نظر بازمگیر
-
گر چه در خیل تو بسیار به از ما باشد
ما تو را در همه عالم نشناسیم نظیر
-
در دلم بود که جان بر تو فشانم روزی
باز در خاطرم آمد که متاعیست حقیر
-
این حدیث از سر دردیست که من می گویم
تا بر آتش ننهی بوی نیاید ز عبیر
-
گر بگویم که مرا حال پریشانی نیست
رنگ رخسار خبر می دهد از سر ضمیر
-
عشق پیرانه سر از من عجبت می آید
چه جوانی تو که از دست ببردی دل پیر
-
من از این هر دو کمانخانه ابروی تو چشم
برنگیرم و گرم چشم بدوزند به تیر
-
عجب از عقل کسانی که مرا پند دهند
برو ای خواجه که عاشق نبود پندپذیر
-
سعدیا پیکر مطبوع برای نظرست
گر نبینی چه بود فایده چشم بصیر
ما در این شهر غریبیم و در این ملک فقیر
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/ما-در-این-شهر-غریبیم-و-در-این-ملک-فقیر
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5500 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5500 تومان)