-
مرو به خواب که خوابت ز چشم برباید
گرت مشاهده خویش در خیال آید
-
مجال صبر همین بود و منتهای شکیب
دگر مپای که عمر این همه نمی پاید
-
چه ارمغانی از آن به که دوستان بینی
تو خود بیا که دگر هیچ در نمی باید
-
اگر چه صاحب حسنند در جهان بسیار
چو آفتاب برآید ستاره ننماید
-
ز نقش روی تو مشاطه دست بازکشید
که شرم داشت که خورشید را بیاراید
-
به لطف دلبر من در جهان نبینی دوست
که دشمنی کند و دوستی بیفزاید
-
نه زنده را به تو میلست و مهربانی و بس
که مرده را به نسیمت روان بیاساید
-
دریغ نیست مرا هر چه هست در طلبت
دلی چه باشد و جانی چه در حساب آید
-
چرا و چون نرسد دردمند عاشق را
مگر مطاوعت دوست تا چه فرماید
-
گر آه سینه سعدی رسد به حضرت دوست
چه جای دوست که دشمن بر او ببخشاید
مرو به خواب که خوابت ز چشم برباید
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/مرو-به-خواب-که-خوابت-ز-چشم-برباید
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5000 تومان)