-
-
چه کسی که هیچ کس را به تو بر نظر نباشد
که نه در تو بازماند مگرش بصر نباشد
-
چه کسی هستی تو که هیچ کس نمیتواند بدون آنکه در تو حیران بماند، در تو نگاه کند. تنها کسی میتواند به تو نگاه کند و در تو حیران نماند، که قوه دید نداشته باشد.
-
-
-
نه طریق دوستانست و نه شرط مهربانی
که ز دوستی بمیریم و تو را خبر نباشد
-
این نه راه و روش دوستی این چنین است و نه شرط مهرورزی ایجاب میکند که ما از دوستی تو بمیریم و تو از این موضوع خبر نداشته باشی
-
-
-
مکن ار چه می توانی که ز خدمتم برانی
نزنند سائلی را که دری دگر نباشد
-
اگر چه میتوانی من را از خدمت کردن به خودت دور کنی، ولی این کار را نکن چرا که وقتی که گدا در دیگری برای زدن نداشته باشد، او را نمیزنند.
-
-
-
به رهت نشسته بودم که نظر کنی به حالم
نکنی که چشم مستت ز خمار برنباشد
-
من سر راه تو نشسته بودم تا به حال من نظری کنی. نظری نمیکنی چرا که چشمان مست تو از شدت خماری باز نیستند.
-
-
-
همه شب در این حدیثم که خنک تنی که دارد
مژه ای به خواب و بختی که به خواب درنباشد
-
هر شب به این فکر هستم که خوشا به حال کسی که مژگانی در خواب دارد و همچنین بختی دارد که به خواب نرفته است.
-
-
-
چه خوشست مرغ وحشی که جفای کس نبیند
من و مرغ خانگی را بکشند و پر نباشد
-
چقدر پرنده وحشی خوشبخت است که هرگز جفای کسی را تجربه نمیکند. من و مرغ خانگی را میکشند و پری نداریم که از آن بگریزیم
-
-
-
نه من آن گناه دارم که بترسم از عقوبت
نظری که سر نبازی ز سر نظر نباشد
-
من گناهی که نگران عقوبت آن باشم، انجام ندادهام. نگاهی که در پی آن سرت را از دست ندهی، از سر نظربازی حقیقی نیست.
-
-
-
قمری که دوست داری همه روز دل بر آن نه
که شبیت خون بریزد که در او قمر نباشد
-
هر روز به ماهی که دوست داری دل ببند. چرا که در شبی که ماهی ندارد، خونت را خواهند ریخت
-
-
-
چه وجود نقش دیوار و چه آدمی که با او
سخنی ز عشق گویند و در او اثر نباشد
-
چه تفاوتی است میان نقاشی روی دیوار و آدمی که با او از عشق سخن بگویند و این سخن در او تاثیر نکند؟
-
-
-
شب و روز رفت باید قدم روندگان را
چو به مؤمنی رسیدی دگرت سفر نباشد
-
شبانه روز باید راه سالکان را دنبال کرد. هنگامی که به باورمندی رسیدی، دیگر سفری نخواهی داشت.
-
-
-
عجبست پیش بعضی که ترست شعر سعدی
ورق درخت طوبیست چگونه تر نباشد
-
برخی تعجب میکنند که چگونه است که شعر سعدی اینقدر باطراوت است؟! شعر سعدی برگی از درخت طوبی است، چگونه میتواند باطراوت نباشد؟
-
چه کسی که هیچ کس را به تو بر نظر نباشد
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/چه-کسی-که-هیچ-کس-را-به-تو-بر-نظر-نباشد
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5500 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5500 تومان)
بر
- بر
- بالا، بلندی
- باز
- تن، بدن
- سینه، پهلو
- میوه
خمار
- خمار
- ملالت و کدورتی است که پس از رفتن کیف شراب و غیره حاصل شود.
- به فتح اول و تشدید ثانی، در عربی، شراب فروش را می گویند
طوبیست
- طوبی
- نام درختی است در بهشت
- خیر و خوشی و سعادت
- بهشت
تر
- تر
- خیس
- تازه و آبدار. پرطراوت
- تازه و لطیف و خرم و ناب و بی غش و دلپسند
- شعر سلیس: فصیح . شیوا. نغز. لطیف .
- خوش و دلنشین و شیرین