-
یاری به دست کن که به امید راحتش
واجب کند که صبر کنی بر جراحتش
-
ما را که ره دهد به سراپرده وصال
ای باد صبحدم خبری ده ز ساحتش
-
باران چون ستاره ام از دیدگان بریخت
رویی که صبح خیره شود در صباحتش
-
هر گه که گویم این دل ریشم درست شد
بر وی پراکند نمکی از ملاحتش
-
هرچ آن قبیحتر بکند یار دوست روی
داند که چشم دوست نبیند قباحتش
-
بیچاره ای که صورت رویت خیال بست
بی دیدنت خیال مبند استراحتش
-
با چشم نیم خواب تو خشم آیدم همی
از چشم های نرگس و چندان وقاحتش
-
رفتار شاهد و لب خندان و روی خوب
چون آدمی طمع نکند در سماحتش
-
سعدی که داد وصف همه نیکوان به داد
عاجز بماند در تو زبان فصاحتش
یاری به دست کن که به امید راحتش
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/یاری-به-دست-کن-که-به-امید-راحتش
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(4500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(4500 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(4500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(4500 تومان)