-
در باغی رها شده بودم
-
نوری بیرنگ و سبک بر من می وزید
-
ایا من خود بدین باغ آمده بودم
-
و یا باغ اطراف مرا پر کرده بود
-
هوای باغ از من می گذشت
-
شاخ و برگش در وجودم می لغزید
-
ایا این باغ
-
سایه روحی نبود
-
که لحظه ای بر مرداب زندگی خم شده بود
-
ناگهان صدایی باغ را در خود جا داد
-
صدایی که به هیچ شباهت داشت
-
گویی عطری خودش را در ایینه تماشا می کرد
-
همیشه از روزنه ای نا پیدا
-
این صدا در تاریکی زندگی ام رها شده بود
-
سر چشمه صدا گم بود
-
من ناگاه آمده بودم
-
خستگی در من نبود
-
راهی پیموده نشد
-
ایا پیش از این زندگی ام فضایی دیگر داشت
-
ناگهان رنگی دمید
-
پیکری روی علفها افتاده بود
-
انسانی که شباهت دوری با خود داشت
-
باغ درته چشمانش بود
-
و جا پای صدا همراه تپشهایش
-
زندگی اش آهسته بود
-
وجودش بی خبری شفافم را آشفته بود
-
وزشی برخاست
-
دریچه ای بر خیرگی ام گشود
-
روشنی تندی به باغ آمد
-
باغ می پژمرد
-
و من به درون دریچه رها می شدم