-
ماه بالای سر آبادی است
-
اهل آبادی در خواب
-
روی این مهتابی خشت غربت را می بویم
-
باغ همسایه چراغش روشن
-
من چراغم خاموش
-
ماه تابیده به بشقاب خیار به لب کوزه آب
-
غوک ها می خوانند
-
مرغ حق هم گاهی
-
کوه نزدیک من است پشت افراها سنجد ها
-
وبیابان پیداست
-
سنگ ها پیدا نیست گلچه ها پیدا نیست
-
سایه های از دور مثل تنهایی آب مثل آواز خدا پیداست
-
نیمه شب باید باشد
-
دب کبر آن است دو وجب بالاتر از بام
-
آسمان آبی نیست روز آبی بود
-
یاد من باشد فردا بروم باغ حسن گوجه و قیسی بخرم
-
یاد من باشد فردا لب سلخ طرحی از بزها بردارم
-
طرحی از جارو ها و سایه هاشان در آب
-
یاد من باشد هر چه پروانه که می افتد در آب زود از آب درآرم
-
یاد من باشد کاری نکنم که به قانون زمین بر بخورد
-
یاد من باشد فردا لب جوی حوله ام را هم با چوبه بشویم
-
یادمن باشد تنها هستم
-
ماه بالای سر تنهایی است
غربت
سهراب
https://www.sherfarsi.ir/sohrab/غربت
غوک ها
- غوک
- غورباقه