-
گیاه تلخ افسونی
-
شوکران بنفش خورشید را
-
در جام سپید بیابان ها لحظه لحظه نوشیدم
-
و در ایینه نفس کشنده سراب
-
تصویر ترا در هر گام زنده تر یافتم
-
در چشمانم چه تابش ها کهنریخت
-
و در رگهایم چه عطش ها که نشکفت
-
آمدم تا تو را بویم
-
و تو زهر دوزخی ات را با نفسم آمیختی
-
به پاس این همه راهی که آمدم
-
غبار نیلی شب ها را هم می گرفت
-
و غریو ریگ روانخوبم می ربود
-
چه رویاها که پاره نشد
-
و چه نزدیک ها که دور نرفت
-
و من بر رشته صدایی ره سپردم
-
که پایانش در تو بود
-
آمدم تا تو را بویم
-
وتو زهر دوزخی ات را با نفسم آمیختی
-
به پاس این همه راهی که آمدم
-
دیار من آن سوی بیابان هاست
-
یادگارش در آغاز سفر همراهم بود
-
هنگامی که چشمش بر نخستین پرده بنفش نیمروز افتاد
-
از وحشت غبار شد
-
و من تنها شدم
-
چشمک افق ها چه فریب ها که به هنگام نیاویخت
-
و انگشت شهاب ها چه بیراهه ها که نشانم نداد
-
آمدم تا تو را بویم
-
و تو گیاه تلخ افسونی
-
به پاس این همه راهی که آمدم
-
زهر دوزخی ات را با نفسم آمیختی
-
به پاس اینهمه راهی که آمدم