داستان شیخ صنعان که بلندترین داستان منطق الطیر عطار نیشابوری است، ماجرای حركت و اعراض از دین داری بـه سـوی عشق ورزی و حركت و اعراض از عشق ورزی به سوی دینداری توام با عشق ورزی است.
خلاصه داستان شیخ صنعان منطق الطیر عطار
شیخ صنعان، که شیخی خرقه پوش، زاهد و اهل ریاضت و عبادت بوده است، به دلیل خوابی که می بیند با چهارصد مرید خویش از كعبه به سوی سرزمین روم رهسپار میشود. شیخ با دیدن دختری ترسا گرفتار عشق او میشود و بـه همین سبب از دین و آیین خویش دست میکشد و به دین ترسا در میآید. شیخ با پذیرفتن شروط دختر مسیحی (برگشتن از مذهب خود و به کیش بت پرستی درآمدن)، در درگاه او پذیرفته میشود. با رویایی كه مریدی آگاه در خـواب مـیبینـد، رسـول خـدا، مریدان را از آزادی و نجات شیخ خبر میدهد و به همین دلیل پس از مدتها دوری عزم دیدار شیخ میکنند؛ آنان شیخ را طائب و نادم می یابند و شیخ و همراهان به سوی كعبـه ره میسپارند. از آن پس، دختر ترسا به واسطهی رویایی مامور می گردد از پی شیخ روان شود و مذهب او را اختیار نماید. دختر به سبب جستجوی شیخ آوارة بیابانهای حیـرت و فقر می شود، اما شیخ با ندایی باطنی از حال او آگاه میگردد و به همراه مریدان، دختر را در وضع پریشانی و بیهوشی می یابد. با اشكي كه از چشمان شیخ بر گونه دختر فرو می چکد، دختر به هوش می آید ولی بی تابی او از فراق یـار، زنـدگی ناسوتیاش را پایـان میدهد و حیات اخروی و ملکوتی بدو میبخشد.
طرح داستان
1 شيخي اهل خرقـه و مـسجد و عبـادت اسـت و مريـداني در خـدمت او تعلـيم مييابند.
.2 شيخ در خواب ميبيند كه بتي را در سـرزمين روم سـجده مـيكنـد. (ايـن آغـاز داستان است.)
.3 شيخ با چهارصد مريد خويش از مبدأ كعبه تا مقصد روم به عزم ديـدار مقـصود (بت رومي) به حركت در ميآيد.
.4 شيخ با طوف و گردش در سرزمين روم، دختري ترسا، روحـانيصـفت و جلـوه ی جمال و جلال او را بر منظري بلند مشاهده ميكند.
.5 جلوه هاي جمال و جلال دختر ترسا ذات شيخ را تحـت تـأثير وجـود خـويش ميگيرد و از اينجاست كه شور و عشق و مستي او آغاز ميگردد.
.6 به سبب عشق و مستي و نياز عاشقانه، تغيير و تحولي عظـيم در آداب، شـرايع و دين شيخ پديد مـيآيـد. او از همـة آداب و شـرايع و معتقـدات دينـي خـويش دسـت ميكشد.
.7 مريدان، ملامتگرانه به پند و نصيحت شيخ روي مـيآورنـد امـا تـأثّري در شـيخ نمييابند.
.8 كوشش شيخ براي وصال دختر ترسا و نيز دلبستگيهاي او به جمال معشوق تـداوم و فزوني مييابد. بنابراين، در عزلت و انزواي فراق، خاطرش به جمال يار متمركز و روانش از جلوه هاي او سرشار ميگردد .
.9 در پيري جسماني، عقل و عشق آدمي جوان ميگردد، بـويژه كـه خوبـانِ جـوان دستگير پيران عشق باشند.
10 .دختر ترسا براي پذيرفتن شيخ، شروطي مينهد كه حاصل آن دست شـستن از اسلام است. اين شروط به تفصيل چنين است:
- 1-سجده نمودن در پـيش بـت
- 2 .قـرآن سوختن
- 3 .خمر نوشيدن
- 4 .ديده از ايمان دوختن.
11 .شيخ از ميان آن شروط، خمرنوشي را اختيار ميكند؛ بنـابراين كـارش بـه ديـر مغان ميكشد و با مصحف سوختنش رسوايي به بار مينشيند.
12 .شيخ در خاطر دختر ترسا پذيرفته ميشود و بدين طريق به جرگـة ترسـايان و زناربندان و بتپرستان راه مييابد. اين امر مستلزم خرقه سوزي شيخ و رهايي او از دين و كعبه و شيخي خويش است.
13 .دختر ترسا خويشتن را گرانكابين ميخواند و شروط ديگر بـر مـيشـمارد: .1 پرداختن سيم و زر 2 .يك سال خوكباني كردن.
14 .مريدان با آگاهي از نظر شيخ، ( به سوي كعبه محـل اقامـت و قـرار خـود) بـاز ميگردند.
15 .مريدي آگاه - كه از داستان شيخ بي اطلاع مانده بوده و سپس به جمع مريدان ميپيوندد- از مريدان به دليل بيوفايي ( و زنار نبستن به اقتداي شيخ) انتقاد ميكند. بدين سبب مريدان از كردة خويش پشيمان ميگردند و سر به استغاثه و گريه و زاري مينهند.
16.مريد آگاه - پس از چهل شبانه روز استغاثه- رسول خدا را به خواب مي بينـد و رسول خدا او را به آزادي شيخ و برداشتن غبار از ميان شيخ و خدا بشارت ميدهد.
17 .همزمان با ورود مريدان به سرزمين روم، شيخ توبه ميكنـد؛ زنـار مـيگـسلد؛ شرمساري ميبرد و حكمت و قرآن و دينداري را به ياد مـيآورد؛ از ايـنرو از جهـل و بيچارگي رهايي مييابد. همگي سجدة شكر و شادماني به جاي ميآورند و شيخ غـسل ميكند و خرقه ميپوشد و با مريدان عزم حجاز ميكند.
18 .دختر ترسا آفتابي را به خواب ميبيند و به امر او از پي شيخ روان ميگردد تـا مذهب وي را بر گزيند. او كه از ناز و طـرب فـارغ گـشته اسـت، در بيابـان حيرانـي و گمگشتگي سرگردان است و نعره زنان كه:
«مــــرد راه چــــون تــــويي را ره زدم
تــو مــزن بــر مــن كــه بــي آگــه زدم »
19 .شيخ، با نداي درون، از توبة دختر آگاه ميشود و با مريـدان بـه سـوي دختـر يم شتابد. دختر كه از حالت غش بر خاك افتاده است، با افتـادن اشـك ديـدة شـيخ بـر رويش، به هوش ميآيد و شيخ بر او اسلام عرضه ميدارد.
20 .اما سرانجام دختر ترسا تاب فراق يار نميآورد و به عزم دنياي باقي، بـا شـيخ، وداع ميكند