-
بنام خداوند خورشید و ماه
که دل را بنامش خرد داد راه
-
خداوند هستی و هم راستی
نخواهد ز تو کژی و کاستی
-
خداوند بهرام و کیوان و شید
ازویم نوید و بدویم امید
-
ستودن مر او را ندانم همی
از اندیشه جان برفشانم همی
-
ازو گشت پیدا مکان و زمان
پی مور بر هستی او نشان
-
ز گردنده خورشید تا تیره خاک
دگر باد و آتش همان آب پاک
-
بهستی یزدان گواهی دهند
روان ترا آشنایی دهند
-
ز هرچ آفریدست او بی نیاز
تو در پادشاهیش گردن فراز
-
ز دستور و گنجور و از تاج و تخت
ز کمی و بیشی و از ناز و بخت
-
همه بی نیازست و ما بنده ایم
بفرمان و رایش سرافگنده ایم
-
شب و روز و گردان سپهر آفرید
خور و خواب و تندی و مهر آفرید
-
جز او را مدان کردگار بلند
کزو شادمانی و زو مستمند
-
شگفتی بگیتی ز رستم بس است
کزو داستان بر دل هرکس است
-
سر مایه مردی و جنگ ازوست
خردمندی و دانش و سنگ ازوست
-
بخشکی چو پیل و بدریا نهنگ
خردمند و بینادل و مرد سنگ
-
کنون رزم کاموس پیش آوریم
ز دفتر بگفتار خویش آوریم
-
چو لشکر بیامد براه چرم
کلات از بر و زیر آب میم
-
همی یاد کردند رزم فرود
پشیمانی و درد و تیمار بود
-
همه دل پر از درد و از بیم شاه
دو دیده پر از خون و تن پر گناه
-
چنان شرمگین نزد شاه آمدند
جگر خسته و پر گناه آمدند
-
برادرش را کشته بر بی گناه
بدشمن سپرده نگین و کلاه
-
همه یکسره دست کرده بکش
برفتند پیشش پرستار فش
-
بدیشان نگه کرد خسرو بخشم
دلش پر ز درد و پر از خون دو چشم
-
بیزدان چنین گفت کای دادگر
تو دادی مرا هوش و رای و هنر
-
همی شرم دارم من از تو کنون
تو آگه تری بی شک از چند و چون
-
وگرنه بفرمودمی تا هزار
زدندی بمیدان پیکار دار
-
تن طوس را دار بودی نشست
هرانکس که با او میان را ببست
-
ز کین پدر بودم اندر خروش
دلش داشتم پر غم و درد و جوش
-
کنون کینه نو شد ز کین فرود
سر طوس نوذر بباید درود
-
بگفتم که سوی کلات و چرم
مرو گر فشانند بر سر درم
-
کزان ره فرودست و با مادرست
سپهبد نژادست و کنداور است
-
دمان طوس نامدار ناهوشیار
چرا برد لشکر بسوی حصار
-
کنون لاجرم کردگار سپهر
ز طوس و ز لشکر ببرید مهر
-
بد آمد بگودرزیان بر ز طوس
که نفرین برو باد و بر پیل و کوس
-
همی خلعت و پندها دادمش
بجنگ برادر فرستادمش
-
جهانگیر چون طوس نوذر مباد
چنو پهلوان پیش لشکر مباد
-
دریغ آن فرود سیاوش دریغ
که با زور و دل بود و با گرز و تیغ
-
بسان پدر کشته شد بی گناه
بدست سپهدار من با سپاه
-
بگیتی نباشد کم از طوس کس
که او از در بند چاهست و بس
-
نه در سرش مغز و نه در تنش رگ
چه طوس فرومایه پیشم چه سگ
-
ز خون برادر بکین پدر
همی گشت پیچان و خسته جگر
-
سپه را همه خوار کرد و براند
ز مژگان همی خون برخ برفشاند
-
در بار دادن بریشان ببست
روانش بمرگ برادر بخست
-
بزرگان ایران بماتم شدند
دلیران بدرگاه رستم شدند
-
بپوزش که این بودنی کار بود
کرا بود آهنگ رزم فرود
-
بدانگه کجا کشته شد پور طوس
سر سرکشان خیره گشت از فسوس
-
همان نیز داماد او ریونیز
نبود از بد بخت مانند چیز
-
که دانست نام و نژاد فرود
کجا شاه را دل بخواهد شخود
-
تو خواهشگری کن که برناست شاه
مگر سر بپیچد ز کین سپاه
-
نه فرزند کاوس کی ریونیز
بجنگ اندرون کشته شد زار نیز
-
که کهتر پسر بود و پرخاشجوی
دریغ آنچنان خسرو ماهروی
-
چنین است انجام و فرجام جنگ
یکی تاج یابد یکی گور تنگ
-
-
چو شد روی گیتی ز خورشید زرد
بخم اندر آمد شب لاژورد
-
تهمتن بیامد بنزدیک شاه
ببوسید خاک از در پیشگاه
-
چنین گفت مر شاه را پیلتن
که بادا سرت برتر از انجمن
-
بخواهشگری آمدم نزد شاه
همان از پی طوس و بهر سپاه
-
چنان دان که کس بی بهانه نمرد
ازین در سخنها بباید شمرد
-
و دیگر کزان بدگمان بدسپاه
که فرخ برادر نبد نزد شاه
-
همان طوس تندست و هشیار نیست
و دیگر که جان پسر خوار نیست
-
چو در پیش او کشته شد ریونیز
زرسپ آن جوان سرافراز نیز
-
گر او برفروزد نباشد شگفت
جهانجوی را کین نباید گرفت
-
بدو گفت خسرو که ای پهلوان
دلم پر ز تیمار شد زان جوان
-
کنون پند تو داروی جان بود
وگر چه دل از درد پیچان بود
-
بپوزش بیامد سپهدار طوس
بپیش سپهبد زمین داد بوس
-
همی آفرین کرد بر شهریار
که نوشه بدی تا بود روزگار
-
زمین بنده تاج و تخت تو باد
فلک مایه فر و بخت تو باد
-
منم دل پر از غم ز کردار خویش
بغم بسته جان را ز تیمار خویش
-
همان نیز جانم پر از شرم شاه
زبان پر ز پوزش روان پر گناه
-
ز پاکیزه جان و فرود و زرسپ
همی برفروزم چو آذرگشسپ
-
اگر من گنهکارم از انجمن
همی پیچم از کرده خویشتن
-
بویژه ز بهرام وز ریونیز
همی جان خویشم نیاید بچیز
-
اگر شاه خشنود گردد ز من
وزین نامور بی گناه انجمن
-
شوم کین این ننگ بازآورم
سر شیب را برفراز آورم
-
همه رنج لشکر بتن برنهم
اگر جان ستانم اگر جان دهم
-
ازین پس بتخت و کله ننگرم
جز از ترک رومی نبیند سرم
-
ز گفتار او شاد شد شهریار
دلش تازه شد چون گل اندر بهار
-
-
چو تاج خور روشن آمد پدید
سپیده ز خم کمان بردمید
-
سپهبد بیامد بنزدیک شاه
ابا او بزرگان ایران سپاه
-
بدیشان چنین گفت شاه جهان
که هرگز پی کین نگردد نهان
-
ز تور و ز سلم اندر آمد سخن
ازان کین پیشین و رزم کهن
-
چنین ننگ بر شاه ایران نبود
زمین پر ز خون دلیران نبود
-
همه کوه پر خون گودرزیان
بزنار خونین ببسته میان
-
همان مرغ و ماهی بریشان بزار
بگرید بدریا و بر کوهسار
-
از ایران همه دشت تورانیان
سر و دست و پایست و پشت و میان
-
شما را همه شادمانیست رای
بکینه نجنبد همی دل ز جای
-
دلیران همه دست کرده بکش
بپیش خداوند خورشیدفش
-
همه همگنان خاک دادند بوس
چو رهام و گرگین چو گودرز و طوس
-
چو خراد با زنگه شاوران
دگر بیژن و گیو و کنداوران
-
که ای شاه نیک اختر و شیردل
ببرده ز شیران بشمشیر دل
-
همه یک بیک پیش تو بنده ایم
ز تشویر خسرو سرافگنده ایم
-
اگر جنگ فرمان دهد شهریار
همه سرفشانیم در کارزار
-
سپهدار پس گیو را پیش خواند
بتخت گرانمایگان برنشاند
-
فراوانش بستود و بنواختش
بسی خلعت و نیکوی ساختش
-
بدو گفت کاندر جهان رنج من
تو بردی و بی بهری از گنج من
-
نباید که بی رای تو پیل و کوس
سوی جنگ راند سپهدار طوس
-
بتندی مکن سهمگین کار خرد
که روشن روان باد بهرام گرد
-
ز گفتار بدگوی وز نام و ننگ
جهان کرد بر خویشتن تار و تنگ
-
درم داد و روزی دهان را بخواند
بسی با سپهبد سخنها براند
-
همان رای زد با تهمتن بران
چنین تا رخ روز شد در نهان
-
چو خورشید بر زد سنان از نشیب
شتاب آمد از رفتن با نهیب
-
سپهبد بیامد بنزدیک شاه
ابا گیو گودرز و چندی سپاه
-
بدو داد شاه اختر کاویان
بران سان که بودی برسم کیان
-
ز اختر یکی روز فرخ بجست
که بیرون شدن را کی آید درست
-
همی رفت با کوس خسرو بدشت
بدان تا سپهبد بدو برگذشت
-
یکی لشکری همچو کوه سیاه
گذشتند بر پیش بیدار شاه
-
پس لشکر اندر سپهدار طوس
بیامد بر شه زمین داد بوس
-
برو آفرین کرد و بر شد خروش
جهان آمد از بانگ اسپان بجوش
-
یکی ابر بست از بر گرد سم
برآمد خروشیدن گاو دم
-
ز بس جوشن و کاویانی درفش
شده روی گیتی سراسر بنفش
-
تو خورشید گفتی به آب اندر است
سپهر و ستاره بخواب اندر است
-
نهاد از بر پیل پیروزه مهد
همی رفت زین گونه تا رود شهد
-
-
هیونی بکردار باد دمان
بدش نزد پیران هم اندر زمان
-
که من جنگ را گردن افراخته
سوی رود شهد آمدم ساخته
-
چو بشنید پیران غمی گشت سخت
فروبست بر پیل ناکام رخت
-
برون رفت با نامداران خویش
گزیده دلاور سواران خویش
-
که ایران سپه را ببیند که چیست
سرافراز چندست و با طوس کیست
-
رده برکشیدند زان سوی رود
فرستاد نزد سپهبد درود
-
وزین روی لشکر بیاورد طوس
درفش همایون و پیلان و کوس
-
سپهدار پیران یکی چرپ گوی
ز ترکان فرستاد نزدیک اوی
-
بگفت آنک من با فرنگیس و شاه
چه کردم ز خوبی بهر جایگاه
-
ز درد سیاوش خروشان بدم
چو بر آتش تیز جوشان بدم
-
کنون بار تریاک زهر آمدست
مرا زو همه رنج بهر آمدست
-
دل طوس غمگین شد از کار اوی
بپیچید زان درد و پیکار اوی
-
چنین داد پاسخ که از مهر تو
فراوان نشانست بر چهر تو
-
سر آزاد کن دور شو زین میان
ببند این در بیم و راه زیان
-
بر شاه ایران شوی با سپاه
مکافات یابی به نیکی ز شاه
-
بایران ترا پهلوانی دهد
همان افسر خسروانی دهد
-
چو یاد آیدش خوب کردار تو
دلش رنجه گردد ز تیمار تو
-
چنین گفت گودرز و گیو و سران
بزرگان و تیمارکش مهتران
-
سراینده پاسخ آمد چو باد
بنزدیک پیران ویسه نژاد
-
بگفت آنچ بشنید با پهلوان
ز طوس و ز گودرز روشن روان
-
چنین داد پاسخ که من روز و شب
بیاد سپهبد گشایم دو لب
-
شوم هرچ هستند پیوند من
خردمند کو بشنود پند من
-
بایران گذارم بر و بوم و رخت
سر نامور بهتر از تاج و تخت
-
وزین گفتتها بود مغزش تهی
همی جست نو روزگار بهی
-
-
هیونی برافگند هنگام خواب
فرستاد نزدیک افراسیاب
-
کزایران سپاه آمد و پیل و کوس
همان گیو و گودرز و رهام و طوس
-
فراوان فریبش فرستاده ام
ز هر گونه ای بندها داده ام
-
سپاهی ز جنگاوران برگزین
که بر زین شتابش بیاید ز کین
-
مگر بومشان از بنه برکنیم
بتخت و بگنج آتش اندر زنیم
-
وگر نه ز کین سیاوش سپاه
نیاساید از جنگ هرگز نه شاه
-
چو بشنید افراسیاب این سخن
سران را بخواند از همه انجمن
-
یکی لشکری ساخت افراسیاب
که تاریک شد چشمه آفتاب
-
دهم روز لشکر بپیران رسید
سپاهی کزو شد زمین ناپدید
-
چو لشکر بیاسود روزی بداد
سپه برگرفت و بنه برنهاد
-
ز پیمان بگردید وز یاد عهد
بیامد دمان تا لب رود شهد
-
طلایه بیامد بنزدیک طوس
که بربند بر کوهه پیل کوس
-
که پیران نداند سخن جز فریب
چو داند که تنگ اندر آمد نهیب
-
درفش جفا پیشه آمد پدید
سپه بر لب رود صف برکشید
-
بیاراست لشکر سپهدار طوس
بهامون کشیدند پیلان و کوس
-
دو رویه سپاه اندر آمد چو کوه
سواران ترکان و ایران گروه
-
چنان شد ز گرد سپاه آفتاب
که آتش برآمد ز دریای آب
-
درخشیدن تیغ و ژوپین و خشت
تو گفتی شب اندر هوا لاله کشت
-
ز بس ترگ زرین و زرین سپر
ز جوشن سواران زرین کمر
-
برآمد یکی ابر چون سندروس
زمین گشت از گرد چون آبنوس
-
سر سروران زیر گرز گران
چو سندان شد و پتک آهنگران
-
ز خون رود گفتی میستان شدست
ز نیزه هوا چون نیستان شدست
-
بسی سر گرفتار دام کمند
بسی خوار گشته تن ارجمند
-
کفن جوشن و بستر از خون و خاک
تن نازدیده بشمشیر چاک
-
زمین ارغوان و زمان سندروس
سپهر و ستاره پرآوای کوس
-
اگر تاج جوید جهانجوی مرد
وگر خاک گردد بروز نبرد
-
بناکام می رفت باید ز دهر
چه زو بهر تریاک یابی چه زهر
-
ندانم سرانجام و فرجام چیست
برین رفتن اکنون بباید گریست
-
-
یکی نامداری بد ارژنگ نام
بابر اندر آورده از جنگ نام
-
برآورد از دشت آورد گرد
از ایرانیان جست چندی نبرد
-
چو از دور طوس سپهبد بدید
بغرید و تیغ از میان برکشید
-
بپور زره گفت نام تو چیست
ز ترکان جنگی ترا یار کیست
-
بدو گفت ارژنگ جنگی منم
سرافراز و شیر درنگی منم
-
کنون خاک را از تو رخشان کنم
بآوردگه برسرافشان کنم
-
چو گفتار پور زره شد ببن
سپهدار ایران شنید این سخن
-
بپاسخ ندید ایچ رای درنگ
همان آبداری که بودش بچنگ
-
بزد بر سر و ترگ آن نامدار
تو گفتی تنش سر نیاورد بار
-
برآمد ز ایران سپه بوق و کوس
که پیروز بادا سرافراز طوس
-
غمی گشت پیران ز توران سپاه
ز ترکان تهی ماند آوردگاه
-
دلیران توران و کنداوران
کشیدند شمشیر و گرز گران
-
که یکسر بکوشیم و جنگ آوریم
جهان بر دل طوس تنگ آوریم
-
چنین گفت هومان که امروز جنگ
بسازید و دل را مدارید تنگ
-
گر ایدونک زیشان یکی نامور
ز لشکر برارد به پیکار سر
-
پذیره فرستیم گردی دمان
ببینیم تا بر که گردد زمان
-
وزیشان بتندی نجویید جنگ
بباید یک امروز کردن درنگ
-
بدانگه که لشکر بجنبد ز جای
تبیره برآید ز پرده سرای
-
همه یکسره گرزها برکشیم
یکی از لب رود برتر کشیم
-
بانبوه رزمی بسازیم سخت
اگر یار باشد جهاندار و بخت
-
-
باسپ عقاب اندر آورد پای
برانگیخت آن بارگی را ز جای
-
تو گفتی یکی باره آهنست
وگر کوه البرز در جوشنست
-
به پیش سپاه اندر آمد بجنگ
یکی خشت رخشان گرفته بچنگ
-
بجنبید طوس سپهبد ز جای
جهان پر شد از ناله کر نای
-
بهومان چنین گفت کای شوربخت
ز پالیز کین برنیامد درخت
-
نمودم بارژنگ یک دست برد
که بود از شما نامبردار و گرد
-
تو اکنون همانا بکین آمدی
که با خشت بر پشت زین آمدی
-
بجان و سر شاه ایران سپاه
که بی جوشن و گرز و رومی کلاه
-
بجنگ تو آیم بسان پلنگ
که از کوه یازد بنخچیر چنگ
-
ببینی تو پیکار مردان مرد
چو آورد گیرم بدشت نبرد
-
چنین پاسخ آورد هومان بدوی
که بیشی نه خوبست بیشی مجوی
-
گر ایدونک بیچاره ای را زمان
بدست تو آمد مشو در گمان
-
بجنگ من ارژنگ روز نبرد
کجا داشتی خویشتن را بمرد
-
دلیران لشکر ندارند شرم
نجوشد یکی را برگ خون گرم
-
که پیکار ایشان سپهبد کند
برزم اندرون دستشان بد کند
-
کجا بیژن و گیو آزادگان
جهانگیر گودرز کشوادگان
-
تو گر پهلوانی ز قلب سپاه
چرا آمدستی بدین رزمگاه
-
خردمند بیگانه خواند ترا
هشیوار دیوانه خواند ترا
-
تو شو اختر کاویانی بدار
سپهبد نیاید سوی کارزار
-
نگه کن که خلعت کرا داد شاه
ز گردان که جوید نگین و کلاه
-
بفرمای تا جنگ شیر آورند
زبردست را دست زیر آورند
-
اگر تو شوی کشته بر دست من
بد آید بدان نامدار انجمن
-
سپاه تو بی یار و بیجان شوند
اگر زنده مانند پیچان شوند
-
و دیگر که گر بشنوی گفت راست
روان و دلم بر زبانم گواست
-
که پر درد باشم ز مردان مرد
که پیش من آیند روز نبرد
-
پس از رستم زال سام سوار
ندیدم چو تو نیز یک نامدار
-
پدر بر پدر نامبردار و شاه
چو تو جنگجویی نیاید سپاه
-
تو شو تا ز لشکر یکی نامجوی
بیاید بروی اندر آریم روی
-
بدو گفت طوس ای سرافراز مرد
سپهبد منم هم سوار نبرد
-
تو هم نامداری ز توران سپاه
چرا رای کردی بآوردگاه
-
دلت گر پذیرد یکی پند من
بجویی بدین کار پیوند من
-
کزین کینه تا زنده ماند یکی
نیاسود خواهد سپاه اندکی
-
تو با خویش وپیوند و چندین سوار
همه پهلوان و همه نامدار
-
بخیره مده خویشتن را بباد
بباید که پند من آیدت یاد
-
سزاوار کشتن هرآنکس که هست
بمان تا بیازند بر کینه دست
-
کزین کینه مرد گنهکار هیچ
رهایی نیابد خرد را مپیچ
-
مرا شاه ایران چنین داد پند
که پیران نباید که یابد گزند
-
که او ویژه پروردگار منست
جهاندیده و دوستدار منست
-
به بیداد بر خیره با او مکوش
نگه کن که دارد بپند تو گوش
-
چنین گفت هومان به بیداد و داد
چو فرمان دهد شاه فرخ نژاد
-
بران رفت باید ببیچارگی
سپردن بدو دل بیکبارگی
-
همان رزم پیران نه بر آرزوست
که او راد و آزاده و نیک خوست
-
بدین گفت و گوی اندرون بود طوس
که شد گیو را روی چون سندروس
-
ز لشکر بیامد بکردار باد
چنین گفت کای طوس فرخ نژاد
-
فریبنده هومان میان دو صف
بیامد دمان بر لب آورده کف
-
کنون با تو چندین چه گوید براز
میان دو صف گفت و گوی دراز
-
سخن جز بشمشیر با او مگوی
مجوی از در آشتی هیچ روی
-
چو بشنید هومان برآشفت سخت
چنین گفت با گیو بیدار بخت
-
ایا گم شده بخت آزادگان
که گم باد گودرز کشوادگان
-
فراوان مرا دیده ای روز جنگ
بآوردگه تیغ هندی بچنگ
-
کس از تخم کشواد جنگی نماند
که منشور تیغ مرا برنخواند
-
ترا بخت چون روی آهرمنست
بخان تو تا جاودان شیونست
-
اگر من شوم کشته بر دست طوس
نه برخیزد آیین گوپال و کوس
-
بجایست پیران و افراسیاب
بخواهد شدن خون من رود آب
-
نه گیتی شود پاک ویران ز من
سخن راند باید بدین انجمن
-
وگر طوس گردد بدستم تباه
یکی ره نیابند ز ایران سپاه
-
تو اکنون بمرگ برادر گری
چه با طوس نوذر کنی داوری
-
بدو گفت طوس این چه آشفتنست
بدین دشت پیکار تو با منست
-
بیا تا بگردیم و کین آوریم
بجنگ ابروان پر ز چین آوریم
-
بدو گفت هومان که دادست مرگ
سری زیر تاج و سری زیر ترگ
-
اگر مرگ باشد مرا بی گمان
بآوردگه به که آید زمان
-
بدست سواری که دارد هنر
سپهبدسر و گرد و پرخاشخر
-
گرفتند هر دو عمود گران
همی حمله برد آن برین این بران
-
ز می گشت گردان و شد روز تار
یکی ابر بست از بر کارزار
-
تو گفتی شب آمد بریشان بروز
نهان گشت خورشید گیتی فروز
-
ازان چاک چاک عمود گران
سرانشان چو سندان آهنگران
-
بابر اندرون بانگ پولاد خاست
بدریای شهد اندرون باد خاست
-
ز خون بر کف شیر کفشیر بود
همه دشت پر بانگ شمشیر بود
-
خم آورد رویین عمود گران
شد آهن به کردار چاچی کمان
-
تو گفتی که سنگ است سر زیر ترگ
سیه شد ز خم یلان روی مرگ
-
گرفتند شمشیر هندی بچنگ
فرو ریخت آتش ز پولاد و سنگ
-
ز نیروی گردنکشان تیغ تیز
خم آورد و در زخم شد ریز ریز
-
همه کام پرخاک و پر خاک سر
گرفتند هر دو دوال کمر
-
ز نیروی گردان گران شد رکیب
یکی را نیامد سر اندر نشیب
-
سپهبد ترکش آورد چنگ
کمان را بزه کرد و تیغ خدنگ
-
بران نامور تیرباران گرفت
چپ و راست جنگ سواران گرفت
-
ز پولاد پیکان و پر عقاب
سپر کرد بر پیش روی آفتاب
-
جهان چون ز شب رفته دو پاس گشت
همه روی کشور پر الماس گشت
-
ز تیر خدنگ اسپ هومان بخست
تن بارگی گشت با خاک پست
-
سپر بر سر آورد و ننمود روی
نگه داشت هومان سر از تیر اوی
-
چو او را پیاده بران رزمگاه
بدیدند گفتند توران سپاه
-
که پردخت ماند کنون جای اوی
ببردند پرمایه بالای اوی
-
چو هومان بران زین توزی نشست
یکی تیغ بگرفت هندی بدست
-
که آید دگر باره بر جنگ طوس
شد از شب جهان تیره چون آبنوس
-
همه نامداران پرخاشجوی
یکایک بدو در نهادند روی
-
چو شد روز تاریک و بیگاه گشت
ز جنگ یلان دست کوتاه گشت
-
بپیچید هومان جنگی عنان
سپهبد بدو راست کرده سنان
-
بنزدیک پیران شد از رزمگاه
خروشی برآمد ز توران سپاه
-
ز تو خشم گردنکشان دور باد
درین جنگ فرجام ما سور باد
-
که چون بود رزم تو ای نامجوی
چو با طوس روی اندر آمد بروی
-
همه پاک ما دل پر از خون بدیم
جز ایزد نداند که ما چون بدیم
-
بلشکر چنین گفت هومان شیر
که ای رزم دیده سران دلیر
-
چو روشن شود تیره شب روز ماست
که این اختر گیتی افروز ماست
-
شما را همه شادکامی بود
مرا خوبی و نیکنامی بود
-
ز لشکر همی برخروشید طوس
شب تیره تا گاه بانگ خروس
-
همی گفت هومان چه مرد منست
که پیل ژیان هم نبرد منست
-
-
چو چرخ بلند از شبه تاج کرد
شمامه پراگند بر لاژورد
-
طلایه ز هر سو برون تاختند
بهر پرده ای پاسبان ساختند
-
چو برزد سر از برج خرچنگ شید
جهان گشت چون روی رومی سپید
-
تبیره برآمد ز هر دو سرای
جهان شد پر از ناله کر نای
-
هوا تیره گشت از فروغ درفش
طبر خون و شبگون و زرد و بنفش
-
کشیده همه تیغ و گرز و سنان
همه جنگ را گرد کرده عنان
-
تو گفتی سپهر و زمان و زمین
بپوشد همی چادر آهنین
-
بپرده درون شد خور تابناک
ز جوش سواران و از گرد و خاک
-
ز هرای اسپان و آوای کوس
همی آسمان بر زمین داد بوس
-
سپهدار هومان دمان پیش صف
یکی خشت رخشان گرفته بکف
-
همی گفت چون من برایم بجوش
برانگیزم اسپ و برارم خروش
-
شما یک بیک تیغها برکشید
سپرهای چینی بسر در کشید
-
مبینید جز یال اسپ و عنان
نشاید کمان و نباید سنان
-
عنان پاک بر یال اسپان نهید
بدانسان که آید خورید و دهید
قسمت اول داستان کاموس کشانی
فردوسی
https://www.sherfarsi.ir/ferdowsi/قسمت-اول-داستان-کاموس-کشانی
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(150000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(150000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(150000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(150000 تومان)
آبنوس
- آبنوس
- چوبی سیاه رنگ و سخت و سنگین و گرانبها از درختی به همین نام
افراسیاب
- افراسیاب
- شاه اسطورهای توران پسر پشنگ در شاهنامه است. او دشمن ایرانیان بود و داستان نبردهایش با ایرانیان و به ویژه رستم خواندنی است. سرانجام به دست کیخسرو کشته شد.
- سرزمینی که تورانیان بر آن حکمرانی میکردند، بعدها توسط ترکان اشغال گردید. به همین دلیل، در متون قدیمی، توران و از جمله افراسیاب را (به اشتباه) ترک دانستهاند