-
رها کن ناز تا تنها نمانی
مکن استیزه تا عذرا نمانی
-
مکن گرگی مرنجان همرهان را
که تا چون گرگ در صحرا نمانی
-
دو چشم خویشتن در غیب دردوز
که تا آنجا روی اینجا نمانی
-
منه لب بر لب هر بوسه جویی
که تا ز آن دلبر زیبا نمانی
-
ز دام عشوه پر خود نگه دار
که تا از اوج و از بالا نمانی
-
مشو مولای هی ناشسته رویی
که تا از عشق مولانا نمانی
-
مکن رخ همچو زر از غصه سیم
که تا زین سیم ز آن سیما نمانی
-
چو تو ملک ابد جویی به همت
ازین نان و ازین شربا نمانی
-
رها کن عربده خو کن حلیمی
که تا از بزم شاه ما نمانی
-
همی کش سرمه تعظیم در چشم
پیاپی تا که نابینا نمانی
-
چو ذره باش پویان سوی خورشید
که تا چون خاک زیر پا نمانی
-
چو استاره به بالا شب روی کن
که تا ز آن ماه بی همتا نمانی
-
مزن هر کوزه را در خنب صفوت
که تا از عروة الوثقی نمانی
-
ز بعد این غزل ترجیع باید
شراب گل مکرر خوشتر آید
-
چو در عهد و وفا دلدار مایی
چو خوانیمت چرا دل وار نایی
-
چو الحمدت همی خوانیم پیوست
کچون الحمد دفع رنجهایی
-
درآ در سینها کآرام جانی
درآ در دیدها که توتیایی
-
فرو کن سر ز روزنهای دلها
که چاره نیست هیچ از روشنایی
-
چو عقلی بی تو دیوانه شود مرد
چو جانی کس نمی داند کجایی
-
چو خمری در سر مستان درافتی
برآیند از حیا و پارسایی
-
نباشد حسن بی تصدیع عشاق
که نبود عیدها بی روستایی
-
اگر چیزی نمی دانم به عالم
همی دانم که تو بس جان فزایی
-
چه جولانها کنند جانها چو ذرات
که تو خورشید از مشرق برآیی
-
به جانبازی گشاده دار دو دست
که حاتم را تو استاد سخایی
-
مکش پای از گلیم خویش افزون
که تا داناتر آیی از کسایی
-
عدو را مار و ما را یار می باش
که موسی صفا را تو عصایی
-
تمسک کن به اسباب سماوات
که در تنویر قندیل سمایی
-
به ترجیع سوم مرصاد بستیم
که بر بوی رجوع یار مستیم
-
ایا خوبی که در جانها مقیمی
به وقت بی کسی جان را ندیمی
-
ز تو باغ حقایق برشکفتست
نباتش را هم آبی هم نسیمی
-
چو خوبان فانی و معزول گردند
تو در خوبی و زیبایی مقیمی
-
به وقت قحط بفرستی تو خوانی
خذوا رزقا کریما من کریم
-
سهیلی دیگری در چرخ معنی
یزکی کل روح کالادیم
-
درآری نیمشب روشن شرابی
بگردانی که اشرب یا حمیمی
-
زهی ساقی زهی جام و زهی می
نعیم قی نعیم فی نعیم
-
هزاران صورت زیبا و دلبر
یولدهم شرابک من عقیم
-
حباب آن شراب و صفوت او
شفاء فی شفاء للسقیم
-
تصاعد سکره فی ام رأس
ازال اللوم فی طبع اللئیم
-
شود صحرای بی پایان اخضر
فواد ضیقه کقلب میم
-
فطوبی للندامی والسکارا
اذا ماهم حسوها حسوهیم
-
ز یسقون رحیقا نوش می کن
وخل ذاالتحدث یا کلیمی
-
کسی که آفتاب آمد غلامش
همی آید به مشتاقان سلامش
مولانا
https://www.sherfarsi.ir/molavi/سی-و-سوم
یزکی
- یَزَک
- جمع قلیل و مردم کمی را گویند که در مقدمه و پیش پیش لشکر به راه روند تا از سپاه خصم باخبر باشند و به ترکی قراول خوانند.