-
لو کان اقل هذه الاشواق
للشمس لا ذهلت عن الاشراق
-
لو قسم ذوالهوی علی العشاق
العشر لهم ولی جمیع الباقی
-
-
هر دل که طواف کرد گرد در عشق
هم کشته شد به آخر از خنجر عشق
-
این نکته نوشته اند بر دفتر عشق
سر اوست ندارد آنکه دارد سر عشق
-
-
هر روز بنو برآید آن دلبر عشق
در گردن ما درافکند دفتر عشق
-
این خار از آن نهاد حق بر در عشق
تا دور شود هرکه ندارد سر عشق
-
-
چون گشت طلسم جسم آدم چالاک
با خاک درآمیخته شد گوهر پاک
-
آن جسم طلسم را چو بشکست افلاک
پاکی بر پاک رفت و خاکی در خاک
-
-
حاشا که شود سینه عاشق غمناک
یا از جز عشق دامنش گردد چاک
-
حاشا که بخفت عاشقی اندر خاک
پاکست و کجا رود در آن عالم پاک
-
-
خندید فرح تا بزنی انگشتک
گردید قدح تا بزنی انگشتک
-
بنمودت ابروی خود از زیر نقاب
چون قوس قزح تا بزنی انگشتک
-
-
در بحر صفا گداختم همچو نمک
نه کف و ایمان نه یقین ماند و نه شک
-
اندر دل من ستاره ای شد پیدا
گم گشت در آن ستاره هر هفت فلک
-
-
آنجا که عنایتست چه صلح و چه جنگ
ور کار تو نیکست چه تسبیح و چه جنگ
-
وانکس که قبولست چه رومی و چه زنگ
تسلیم و رضا باید ورنه سر و سنگ
-
-
با همت بازباش و با کبر پلنگ
زیبا بگه شکار و پیروز به جنگ
-
کم کن بر عندلیب و طاوس درنگ
کانجا همه آفتست و اینجا همه رنگ
-
-
برزن به سبوی صحبت نادان سنگ
بر دامن زیرکان عالم زن چنگ
-
با نااهلان مکن تو یک لحظه درنگ
آیینه چو در آب نهی گیرد زنگ
-
-
چون چنگ خودت بگیرم اندر بر تنگ
وز پرده عشاق برآرم آهنگ
-
گر زانکه در آبگینه خواهی زد سنگ
در خدمت تو بیایم اینک من و سنگ
-
-
می گردد این روی جهان رنگ به رنگ
وز پرده همی بیند معشوقه شنگ
-
این لرزه دلها همه از معشوقیست
کز عشق ویست نه فلک چون مادنگ
-
-
یک چند میان خلق کردیم درنگ
ز ایشان بوفا نه بوی دیدیم نه رنگ
-
آن به که نهان شویم از دیده خلق
چون آب در آهن و چو آتش در سنگ
-
-
-
آنکس که ترا دید و نخندید چو گل
از جان و خرد تهیست مانند دهل
-
گبر ابدی باشد کو شاد نشد
از دعوت ذوالجلال و دیدار رسل
-
-
آن می که گشود مرغ جانرا پر و بال
دلرها برهانید ز سیری و ملال
-
ساقی عشق است و عاشقان مالامال
از عشق پذیرفته و بر ماست حلال
-
-
آواز گرفته است خروشان مینال
زیرا شنواست یار و واقف از حال
-
آواز خراشان و گلوی خسته
نالان ز زوال خویش در پیش کمال
-
-
از عقل دلیل آید و از عشق خلیل
این آب حیات دان و آن آب سبیل
-
در چرخ نیابی تو نشان عاشق
در چرخ درآیی بنشانهای رحیل
-
-
از من زر و دل خواستی ای مهر گسل
حقا که نه این دارم و نی آن حاصل
-
زر کو زر کی زر از کجا مفلس و زر
دل کو دل کی دل از کجا عاشق و دل
-
-
اسرار حقیقت نشود حل به سؤال
نی نیز به درباختن حشمت و مال
-
تا دیده و دل خون نشود پنجه سال
از قال کسی را نبود راه به حال
-
-
این عشق کمالست و کمالست و کمال
وین نفس خیالست خیالست و خیال
-
این عشق جلالست و جلالست و جلال
امروز وصالست و وصالست و وصال
-
-
این نکته شنو ز بنده ای نقش چگل
هرچند که راهیست ز دل جانب دل
-
در چشم تو نیستم تو در چشم منی
تو مردم دیدای و من مردم گل
-
-
پر از عیسی است این جهان مالامال
کی گنجد در جهان قماش دجال
-
شورابه تلخ تیره دل کی گنجد
چون مشک جهان پر است از آب زلال
-
-
جانی دارم لجوج و سرمست و فضول
وانگه یاری لطیف و بیصبر و ملول
-
از من سوی یار من رسولست خدای
وز یار بسوی من خدایست رسول
-
-
چون آمده ای در این بیابان حاصل
چون بیخبران مباش از خود غافل
-
گامی میزن به قدر طاقت منشین
کاسوده خفته دیر یابد منزل
-
-
چون دم زدی از مهر رخ یار ای دل
ترتیب دم و قدم نگهدار ای دل
-
خود را به قدم ز غیر او خالی کن
تا دم نزنی بی دم دلدار ای دل
-
-
حاشا که کند دل به دگر جا منزل
دور از دل من که گردد از عشق خجل
-
چشمم چو شکفت غیر آب تو نخورد
هم سرمه دیده ای و هم قوت دل
-
-
الخمر و من الزق ینادیک تعال
واقطع لوصالنا جمیع الاشغال
-
فربا و صفاء و سبقنا الحوال
کی نعتق بالنجدة روح العمال
-
-
در خاموشی چرا شوی کند و ملول
خو کن به خموشی که اصولست اصول
-
خود کو خموشی آنکه خمش میخوانی
صد بانک و غریو است و پیامست و رسول
-
-
در عشق نوا جزو زند آنگه کل
در باغ نخست غوره است آنگه مل
-
اینست دلا قاعده در فصل بهار
در بانگ شود گربه و آنگه بلبل
-
-
عشقی به کمال و دلربائی به جمال
دل بر سخنو زبان ز گفتن شده لال
-
زین نادره تر کجا بود هرگز حال
من تشنه و پیش من روان آب زلال
-
-
عشقی دارم پاکتر از آب زلال
این باختن عشق مرا هست حلال
-
عشق دگران بگردد از حال به حال
عشق من و معشوق مرا نیست زوال
-
-
عمری به هوس در تک و تاز آمد دل
تا محرم جان دلنواز آمد دل
-
در آخر کار رفت و جان پاک بسوخت
انصاف بده که پاکباز آمد دل
-
-
عندی جمل و من اشتیاق و فضول
لا یمکن شرحها به کتب و رسول
-
بل انتظر الزمان و الحال یحول
ان یجمع بیننا فتصغی و اقول
-
-
مردا منشین جز که به پهلوی رجال
خوش باشد آینه به پهلوی صقال
-
یارب چه طرب دارد جان پهلوی جان
آن سنگ بود فتاده پهلوی سفال
-
-
ممکن ز تو چون نیست که بردارم دل
آن به که به سودای تو بسپارم دل
-
گر من به غم تو نسپارم دل
دل را چکنم بهر چه میدارم دل
-
-
نومید مشو امید می دار ای دل
در غیب عجایب است بسیار ای دل
-
گر جمله جهان قصد به جان تو کنند
تو دامن دوست را نه بگذار ای دل
-
-
هم شاهد دیده ای و هم شاهد دل
ای دیده و دل ز نور روی تو خجل
-
گویند از آن هر دو چه حاصل کردی
جز عشق ز عاشقان چه آید حاصل
-
-
کاچی سازی که روز برفست و وحل
دانی که ز بهر چیست این رسم و عمل
-
یعنی که به صورت او نم و تر میریست
این در معنی نبات و کاچیست و عسل
-
-
یا من هوب سیدی و اعلی و اجل
یا من انا عبده و ادنی و اقل
-
حاشاک تملنی و یوشیک تعل
ان لم یکن الوابل بالوصل فطل
-
-
-
آمد بت خوش عربده می کشیم
بنشست چو یک تنگ شکر در پیشم
-
در بر بنهاد بر بط و ابریشم
وین پرده همی زد که خوش و بیخویشم
-
-
آمد شد خود به کوی تو می بینم
میل دل و دیده سوی تو می بینم
-
گیرم که همه جرم جهان من کردم
آخر نه جهان بروی تو می بینم
-
-
آن باده که بر جسم حرامست حرام
بر جان مجرد آن مدامست مدام
-
در ریز مگو که این تمامست تمام
آغاز و تمام ما کدامست کدام
-
-
آن خوش سخنان که ما بگفتیم به هم
در دل دارد نهفته این چرخ به خم
-
یکروز چو باران کند او غمازی
بر روید سر ماز صحن عالم
-
-
آنکس که به آب دیده اش میجویم
در جستن او روان چو آب جویم
-
امروز به گاه آمد و گفتا که سماع
نگذاشت که من دست نمازی شویم
-
-
آن کس که ببست خواب ما را بستم
یارب تو ببند خواب او را به کرم
-
تا باز چشد مرارت بی خوابی
و اندیشه کند به عقل ارجم ترحم
-
-
آنم که چو غمخوار شوم من شادم
واندم که خراب گشته ام آبادم
-
آن لحظه که ساکن و خموشم چو زمین
چون رعد به چرخ میرسد فریادم
-
-
آن وقت آمد که ما به تو پردازیم
مرجان ترا خانه آتش سازیم
-
تو کان زری میان خاکی پنهان
تا صاف شوی در آتشت اندازیم
-
-
آنها که به پیش دلستان می کردم
چون بد مستان دست فشان می کردم
-
هرچند ز روی لطف او خوش خندید
آخر بچه روی آنچنان می کردم
-
-
آواز تو بشنوم خوش آوازه شوم
چون لطف خدا بیحد و اندازه شوم
-
صد بار خریده ای و من ملک توام
یکبار دگر بخر که تا تازه شوم
-
-
آواز سرافیل طرب میرسدم
از خاک فنا بر آسمان می بردم
-
کس را خبری نیست که بر من چه رسید
زان با خبری که بی خبر می رسدم
-
-
از باد همه پیام او میشنوم
وز بلبل مست نام او میشنوم
-
این نقش عجب که دیده ام بر در دل
آوازه آن ز بام او میشنوم
-
-
از بسکه به نزدیک توام من دورم
وز غایت آمیزش تو مهجورم
-
وز کثرت پیدا شده گی مستورم
وز صحت بسیار چنین رنجورم
-
-
از بلبل سرمست نوائی شنوم
وز باد سماع دلربائی شنوم
-
در آب همه خیال یاری بینم
وز گل همه بوی آشنائی شنوم
-
-
از بهر تو صد بار ملامت بکشم
گر بشکنم این عهد غرامت بکشم
-
گر عمر وفا کند جفاهای ترا
در دل دارم که تا قیامت بکشم
-
-
از بهر تو گر جان بدهم خوش میرم
وز بنده بنده توام خوش میرم
-
دیوانه آن دو زلف چون زنجیرم
مدهوش دو چشم جادوی کشمیرم
-
-
از ثور فلک شیر وفا میدوشم
هرچند که از پنجه او بخروشم
-
هرچند که دوش حلقه بد در گوشم
امشب به خدا که بهتر است از دوشم
-
-
از چشم تو سحر مطلق آموخته ام
وز عشق تو شمع روح افروخته ام
-
از حالت من چشم بدان دوخته باد
چون چشم برخسار تو در دوخته ام
-
-
از جوی خوشاب دوست آبی خوردم
خوش کردم و خوش خوردم و خوش آوردم
-
خود را بر جوش آسیابی کردم
تا آب حیات میرود میگردم
-
-
از خاک در تو چون جدا می باشم
با گریه و ناله آشنا میباشم
-
چون شمع ز گریه آبرو میدارم
چون چنگ ز ناله با نوا میباشم
-
-
از خویشتن بجستن آرزو میکندم
آزاد نشستن آرزو میکندم
-
در بند مقامات همی بودم من
وان بند گسستن آرزو میکندم
-
-
از خویش خوشم نی نباشد خوشیم
از خود گرمم نه آب و نی آتشیم
-
چندان سبکم به عشق کاندر میزان
از هیچ کم آیم دو من ار برکشیم
-
-
از درد همیشه من دوا می بینم
در قهر و جفا لطف و وفا می بینم
-
در صحن زمین به زیر نه طاق فلک
بر هرچه نظر کنم ترا می بینم
-
-
از روی تو من همیشه گلشن بودم
وز دیدن تو دو دیده روشن بودم
-
من میگفتم چشم بد از روی تو دور
جانا مگر آن چشم بدت من بودم
-
-
از سوز غم تو آتش میطلبم
وز خاک در تو مفرشی میطلبم
-
از ناخوشی خویش به جان آمده ام
از حضرت تو وقت خوشی میطلبم
-
-
از شور و جنون رشک جنان را بزدم
ز آشفته دلی راحت جان را بزدم
-
جانیکه بدان زنده ام و خندانم
دیوانه شدم چنانکه آن را بزدم
-
-
از صنع برآیم بر صانع باشم
حاشا که زبون هیچ مانع باشم
-
چون مطبخ حق ز لوت مالامالست
تا چند به آب گرم قانع باشم
-
-
از طبع ملول دوست ما می دانیم
وز غایت عاشقیش می رنجانیم
-
شرمنده و ترسنده نبرد راهی
تا راه حجاب ماست ما می رانیم
-
-
از عشق تو گشتم ارغنون عالم
وز زخمه تو فاش شده احوالم
-
ماننده چنگ شده همه اشکالم
هر پرده که می زنی مرا مینالم
-
-
از عشق تو من بلند قد می گردم
وز شوق تو من یکی به صد می گردم
-
گویند مرا بگرد او می گردی
ای بیخبران بگرد خود میگردم
-
-
از مطبخ غمهاش بلا میرسدم
هر لحظه به صد گونه ابا میرسدم
-
بوی جگر سوخته هر دم زدنی
بر مایده غم از کجا میرسدم
-
-
از هرچه که آن خوشست نهی است مدام
تا ره نزند خوشی از این مردم عام
-
ورنه می و چنگ و روی زیبا و سماع
بر خاص حلال گشت و بر عام حرام
-
-
اسرار ز دست دادمی نتوانم
وانرا بسزا گشاد می نتوانم
-
چیزیست درونم که مرا خوش دارد
انگشت بر او نهادمی نتوانم
-
-
افتاده مرا عجب شکاری چکنم
واندر سرم افکنده خماری چکنم
-
سالوسم و زاهدم ولیکن در راه
گر بوسه دهد مرا نگاری چکنم
-
-
المنت الله که به تو پیوستم
وز سلسله بند فراقت رستم
-
من باده نیستی چنان خوردستم
حز روز ازل تا بابد سرمستم
-
-
امروز چو حلقه مانده بیرون دریم
با حلقه حریف گشته همچون کمریم
-
چون حلقه چشم اگر حریف نظریم
باید که ازین حلقه در درگذریم
-
-
امروز همه روز به پیش نظرم
او بود از آن خراب و زیر و زبرم
-
از غایت حاضری چنین مهجورم
وز قوت آن بیخبری بیخبرم
-
-
امروز یکی گردش مستانه کنم
وز کاسه سر ساغر و پیمانه کنم
-
امروز در این شهر همی گردم مست
می جویم عاقلی که دیوانه کنم
-
-
امشب که حریف دلبر دلداریم
یارب که چها در دل و در سر داریم
-
یک لحظه گل از چمن همی افشانیم
یک دم به شکرستان شکر میکاریم
-
-
امشب که حریف مشتری و ماهم
با مه رویان چون شکر همراهم
-
سرمست شراب بزم شاهنشاهم
امشب همه آنست که من می خواهم
-
-
امشب که شراب جان مدامست مدام
ساقی شه و باده با قوامست قوام
-
اسباب طرب جمله تمامست تمام
ای زنده دلان خواب حرامست حرام
-
-
امشب که غم عشق مدامست مدام
جام و می لعل با قوامست قوام
-
خون غم و اندیشه حلالست حلال
خواب و هوس خواب حرامست حرام
-
-
امشب که مه عشق تمامست تمام
دلدار فرو کرده سر از گوشه بام
-
امشب شب یاد است و سجود است و قیام
چون باده و می خواب حرامست حرام
-
-
امشب که همی رسد ز دلدار سلام
بر دیده و دل خواب حرامست حرام
-
ماند به سر زلف تو کز بوی خوشت
می آورد عطار ز بیم از در و بام
-
-
امشب همه شب نشسته اندر حزنم
فردا بروم مناره را کارد زنم
-
خشم آلودست اگرچه با ماست صنم
در چاه رسیده ام ولی بی رسنم
-
-
اندر طلب دوست همی بشتابم
عمرم به کران رسید و من در خوابم
-
گیرم که وصال دوست در خواهم یافت
این عمر گذشته را کجا دریابم
-
-
انگورم و در زیر لگد می گردم
هر سوی که عشق می کشد می گردی
-
گفتیکه به گرد من چرا می گرد
گرد تو نیم به گرد خود می گردم
-
-
از دوستیت خون جگر را بخورم
این مظلمه را تا به قیامت ببرم
-
فردا که قیامت آشکار گردد
تو خون طلبی و من برویت نگرم
-
-
ای از تو برون ز خانه ها جای دلم
وی تلخی رنجهات حلوای دلم
-
ما را ز غمت شکایتی نیست ولیک
خوش آیدم آنکه بشنوی وای دلم
-
-
ای بانگ رباب از تو تابی دارم
من نیز درون دل ربابی دارم
-
بر مگذر ساعتی بیا و بنشین
مهمان شو گوشه خرابی دارم
-
-
ای جان و جهان و جان و جهان گم کردم
ای ماه زمین و آسمان گم کردم
-
می بر کف من منه بنه بر دهنم
کز مستی تو راه دهان گم کردم
-
-
ای دوست شکارم و شکاری دارم
بیکارنم و بس شگرف کاری دارم
-
گفتی سر سر بریدن من داری
آری دارم نگار آری دارم
-
-
ای دل چو بهر خسی نشینی چکنم
وز باغ مدام گل نچینی چکنم
-
عالم همه از جمال او روشن شد
تو دیده نداری که ببینی چکنم
-
-
ای دل ز جهانپان چرا داری بیم
حق محسن و منعم و کریمست و رحیم
-
تیر کرمش ز شصت احسان قدیم
در حاجت بنده میکند موی دو نیم
-
-
ای راحت و آرامگه پیوستم
تا روی تو دیدم ز حوادث رستم
-
در مجلس تو گر قدحی بشکستم
صد ساغر زرین بخرم بفرستم
-
-
ای عشق که هستی به یقین معشوقم
تو خالق مطلقی و من مخلوقم
-
بر کوری منکران که بدخواهانند
بالا ببرم بلند تا عیوقم
-
-
ای نرگس پر خواب ربودی خوابم
وی لاله سیراب ببردی آبم
-
ای سنبل پرتاب ز تو درتابم
ای گوهر کمیاب ترا کی یابم
-
-
این گردش را ز جان خود دزدیدم
پیش از قالب به جان چنین گردیدم
-
گویند مرا صبر و سکون اولیتر
این صبر و سکون را به شما بخشیدم
-
-
با تو قصص درد و فغان میگویم
ور گوش ببندی پنهان میگویم
-
دانسته ام اینکه از غمم شاد شوی
چندین غم دل با تو از آن میگویم
-
-
با درد بساز چون دوای تو منم
در کس منگر که آشنای تو منم
-
گر کشته شوی مگو که من کشته شدم
شکرانه بده که خونبهای تو منم
-
-
باز آمدم و برابرت بنشستم
احرام طواف گرد رویت بستم
-
هر پیمانی که بی تو با خود بستم
چون روی تو دیدم همه را بشکستم
-
-
بازآمد و بازآمد ره بگشائیم
جویان دلست دل بدو بنمائیم
-
ما نعره زنان که آن شکارت مائیم
او خنده کنان که ما ترا میپائیم
-
-
با سرکشی عشق اگر سرد آرم
بالله به سوگند که بس سر دارم
-
روزیکه چو منصور کنی بردارم
هردم خبری آرد از آن سردارم
-
-
باغی که من از بهار او بشکفتم
بشکفت و نمود هرچه من میگفتم
-
با ساغر اقبال چو کرد او جفتم
سرمست شدم سر بنهادم خفتم
-
-
بالای سر ار دست زند دو دستم
ای دلبر من عیب مکن سرمستم
-
از چنبره زمانه بیرون جستم
وز نیک و بد و سود و زیان وارستم
-
-
با ملک غمت چرا تکبر نکنم
وز غلغله ات چرا جهان پر نکنم
-
پیش کرم کفت چو دریا کف بود
چون از کف تو کفش پر از در نکنم
-
-
بخروشیدم گفت خموشت خواهم
خاموش شدم گفت خروشت خواهم
-
برجوشیدم گفت که نی ساکن باش
ساکن گشتم گفت بجوشت خواهم
-
-
بر بوی تو هر کجا گلی دیدستم
بوئیدستم سرشک باریدستم
-
در هر چمنی که دیده ام سروی را
بر یاد قد تو پاش بوسیدستم
-
-
بر بوی وفا دست زنانت باشم
در وقت جفا دست گرانت باشم
-
با این همه اندیشه کنانت باشم
تا حکم تو چیست آنچنانت باشم
-
-
بر زلف تو گر دست درازی کردم
والله که حقیقت نه مجازی کردم
-
من در سر زلف تو بدیدم دل خویش
پس با دل خویش عشقبازی چو کردم
-
-
بر شاه حبش زنیم و بر قیصر روم
پیشانی شیر برنویسیم رقوم
-
ما آهن لشکر سلیمان خودیم
جز در کف داود نگردیم چو موم
-
-
بر میکده وقف است دلم سرمستم
جان نیز سبیل جام می کردستم
-
چون جان و دلم همی نمی پیوستند
آن هر دو بوی دادم از غم رستم
-
-
بر یاد لبت لعل نگین می بوسم
آنم چو بدست نیست این می بوسم
-
دستم چو بر آسمان تو می نرسد
می آرم سجده و زمین می بوسم
-
-
بوی دهن تو از چمن می شنوم
رنگ تو ز لاله و سمن می شنوم
-
این هم چو نباشدم لبان بگشایم
تا نام تو می گوید و من می شنوم
-
-
بهر تو زنم نوا چو نی برگیرم
کوی تو گذر کنم چو پی برگیرم
-
چندین کرم و لطف که با من کردی
اندر دو جهان دل از تو کی برگیرم
-
-
بیدف بر ما میا که ما در سوریم
برخیز و دهل بزن که ما منصوریم
-
مستیم نه مست باده انگوریم
از هرچه خیال کرده ای ما دوریم
-
-
بیرون ز دو کون من مرادی دارم
بی شادیها روان شادی دارم
-
بگشای بخنده آن لبان خود را
زیرا ز گشاد آن گشادی دارم
-
-
بیکار شدم ای غم عشقت کارم
در بیکاری تخم وفا میکارم
-
من صورت وصل میتراشم شب و روز
با خاطر چون تیشه مگر نجارم
-
-
بیگانه مگیرید مرا زین کویم
در کوی شما خانه خود می جویم
-
دشمن نیم ارچند که دشمن رویم
اصلم ترکست اگرچه هندی گویم
-
-
بیگاه شد وز بیگهی من شادم
امشب قنق است یار فرخ زادم
-
روز و شب دیگر است در عشق مرا
من زین شب و زین روز برون افتادم
مولانا
https://www.sherfarsi.ir/molavi/قسمت-دهم-دیوان-شمس
چگل
- چِگِل
- نام شهریست از ترکستان که مردم آنجا بغایت خوش رو می باشند، و در تیراندازی عدیل و نظیر ندارند.