-
شاه بهرام روزی از سر تخت
برد سوی شکار صحرا رخت
-
پیشتر زانکه رفت و صید انداخت
صید بین تا چگونه صیدش ساخت
-
چون بر آن ده گذشت کان سرهنگ
داشت آن منظر بلند آهنگ
-
دید نزهتگهی گران پایه
سبزه در سبزه سایه در سایه
-
باز پرسید کاین دیار کراست
ده خداوند این دیار کجاست
-
بود سرهنگ خاص پیش رکاب
چون ز خسرو چنین شنید خطاب
-
بر زمین بوسه داد و برد نماز
گفت کای شهریار بنده نواز
-
بنده دارد دهی که داده تست
لطفش از جرعه ریز باده تست
-
شاه اگر جای آن پسند کند
بنده پست را بلند کند
-
بی تکلف چنانکه عادت اوست
سنت رأی با سعادت اوست
-
سر درآرد بدین دریچه تنگ
سربلند جهان شود سرهنگ
-
دارم از داده عنایت شاه
کوشکی برکشید سر تا ماه
-
باغ در باغ گرد بر گردش
خلد مولی و روضه شاگردش
-
گر خورد شاه باده بر سر او
خاک بوسد ستاره بر در او
-
گرد شه خانه را عبیر دهد
مگسم شهد و گاو شیر دهد
-
شاه چون دید کو ز یک رنگی
پیش برد آن سخن به سرهنگی
-
گفت فرمان تراست کار بساز
تا ز نخچیر گه من آیم باز
-
داد سرهنگ بوسه بر سر خاک
رفت و زنگار کرد از آینه پاک
-
منظر از فرش چون بهشت آراست
کرد هر زینتی که باید راست
-
چون شهنشه ز صیدگاه رسید
باز چترش به اوج ماه رسید
-
میزبان از نوردهای گزین
کسوت رومی و طرایف چین
-
فرش بر فرش چند جامه نغز
کز فروغش گشاده شد دل و مغز
-
زیر ختلی خرام شاه افکند
بر سر آن نثار گوهر چند
-
شاه بر شد به شصت پایه رواق
دید طاقی به سر بلندی طاق
-
طرح کرده رخش خورنق را
فرش افکنده چرخ ازرق را
-
میزبان آمد آنچه باید کرد
از گلاب و بخور و شربت و خورد
-
چون شه از خوردهای خوش پرداخت
می روان کرد و بزم شادی ساخت
-
شاه چون خورد ساغری دو سه می
از گل جبهتش برآمد خوی
-
گفت کای میزبان زرین کاخ
جایگاهت خوش است و برگ فراخ
-
لیکن این شصت پایه کاخ بلند
کاسمان بر سرش رود به کمند
-
از پس شصت سال کز تو گذشت
چون توانی به زیر پای نوشت
-
میزبان گفت شاه باقی باد
کوثرش باده حور ساقی باد
-
این ز من نیست طرفه من مردم
از چنین پایه مانده کی گردم
-
طرفه آن شد که دختریست چو ماه
نرم و نازک چو خز و قاقم شاه
-
نره گاوی چو کوه بر گردن
آرد آینجا گه علف خوردن
-
شصت پایه چنان برد یکدست
که نسازد به هیچ پایه نشست
-
گاوی آنگه چه گاو چون پیلی
نکشد پیه خویش را میلی
-
به خدا گر در این سپاه کسی
از زمین برگرایدش نفسی
-
زنی آنگه به شصت پایه حصار
بر برد چون عجب نباشد کار
-
چونکه سرهنگ این حکایت گفت
شه سرانگشت خود به دندان سفت
-
گفت از اینگونه کار چون باشد
نبود ور بود فسون باشد
-
باورم ناید این سخن به درست
تا نبینم به چشم خویش نخست
-
وآنگه از مرد میزبان درخواست
تا کند دعوی سخن را راست
-
میزبان کاین شنید رفت به زیر
کرد با گاو کش حکایت شیر
-
سیمتن وقت را شناخته بود
پیش از آن کار خویش ساخته بود
-
زیور و زیب چینیان بربست
داد گل را خمار نرگس مست
-
ماه را مشک راند بر تقویم
غمزه را داد جادوئی تعلیم
-
چشم را سرمه فریب کشید
ناز را بر سر عتیب کشید
-
سرو را رنگ ارغوانی داد
لاله را قد خیزرانی داد
-
در بر آمود سرو سیمین را
بست بر ماه عقد پروین را
-
درج یاقوت را به در یتیم
کرد چون سیب عاشقان به دو نیم
-
تاج عنبر نهاد بر سر دوش
طوق غبغب کشید تا بن گوش
-
زنگی زلف و خال هندو رنگ
هردو بر یک طرف ستاده به جنگ
-
شه که تختش بود ز تخته عاج
ناگزیرش بود ز تخت وز تاج
-
شبه خال بر عقیق لبش
مهر زنگی نهاده بر رطبش
-
فرقش از دانهای در خوشاب
بسته گرد مه از ستاره نقاب
-
گوهر گوش گوهر آویزش
کرده بازار عاشقان تیزش
-
ماه را در نقاب کافوری
بسته چون در سمن گل سوری
-
چونکه ماه دو هفته از سر ناز
کرد هر هفت از آنچه باید ساز
-
پیش آن گاو رفت چون مه بدر
ماه در برج گاو یابد قدر
-
سر فرو برد و گاو را برداشت
گاو بین تا چگونه گوهر داشت
-
پایه بر پایه بر دوید به بام
رفت تا تخت پایه بهرام
-
گاو بر گردن ایستاد به پای
شیر چون گاو دید جست ز جای
-
در عجب ماند کاین چه شاید بود
سود او بود و در نیافت چه سود
-
مه ز گردن نهاد گاو به زیر
به کرشمه چنان نمود به شیر
-
کانچه من پیش تو به تنهائی
پیشکش کردم از توانائی
-
در جهان کیست کو به زور و به رای
از رواقش برد به زیر سرای
-
شاه گفت این نه زورمندی تست
بلکه تعلیم کرده ای ز نخست
-
اندک اندک به سالهای دراز
کرده بر طریق ادمان ساز
-
تا کنونش ز راه بی رنجی
در ترازوی خویشتن سنجی
-
سجده بردش نگار سیم اندام
با دعائی به شرط خویش تمام
-
گفت بر شه غرامتی ست عظیم
گاو تعلیم و گور بی تعلیم؟
-
من که گاوی برآورم بر بام
جز به تعلیم بر نیارم نام
-
چه سبب چون زنی تو گوری خرد
نام تعلیم کس نیارد برد
-
شاه تشنیع ترک خود بشناخت
هندوی کرد و پیش او در تاخت
-
برقع از ماه باز کرد و چو دید
ز اشک بر مه فشاند مروارید
-
در کنارش گرفت و عذر انگیخت
وآن گل از نرگس آب گل می ریخت
-
از بدو نیک خانه خالی کرد
با پریرخ سخن سگالی کرد
-
گفت اگر خانه گشت زندانت
عذر خواهم هزار چندانت
-
آتش گر زدم ز خود رائی
من از آن سوختم تو بر جائی
-
چون ز فتنه گران تهی شد جای
پیش خود فتنه را نشاند از پای
-
فتنه بنشست و برگشاد زبان
گفت کای شهریار فتنه نشان
-
ای مرا کشته در جدائی خویش
زنده کرده به آشنائی خویش
-
غمت از من نماند هیچ به جای
کوه را غم در آورد از پای
-
خواست رفتن از مهربانی من
در سر مهر زندگانی من
-
شه چو بر گوش گور در نخجیر
آن سم سخت را بدوخت به تیر
-
نه زمین کز گشادن شستش
آسمان بوسه داد بر دستش
-
من که بودم در آن پسند صبور
چشم بد را ز شاه کردم دور
-
هرچه را چشم در پسند آرد
چشم زخمی در او گزند ارد
-
غبنم آمد که اژدهای سپهر
تهمت کینه بر نهاد به مهر
-
شاه را آن سخن چنان بگرفت
کز دلش در میان جان بگرفت
-
گفت حقا که راست گوئی راست
بر وفای تو چند چیز گواست
-
مهرهائی چنان به اول بار
عذرهائی چنین به آخر کار
-
ای هزار آفرین بر آن گهری
کارد ز طبع این چنین هنری
-
این گهر پاره گشته بود به سنگ
گر نبودی حفاظ آن سرهنگ
-
خواند سرهنگ را و خوشدل کرد
دست در گردنش حمایل کرد
-
تحفهای بزرگوارش داد
بر یکی در عوض هزارش داد
-
از پس چند چیزهای لطیف
ری بدو داد با دگر تشریف
-
شد سوی شهر شادی انگیزان
کرد در بزم خود شکرریزان
-
موبدان را به شرط پیش آورد
ماه را در نکاح خویش آورد
-
بود با او به لهو و عشرت و ناز
تا برین رفت روزگار دراز
بردن سرهنگ بهرام گور را به مهمانی
نظامی
https://www.sherfarsi.ir/nezami/بردن-سرهنگ-بهرام-گور-را-به-مهمانی
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(50500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(50500 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(50500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(50500 تومان)
قاقم
- قاقُم
-
- حیوان کوچکی است نظیر سمور و از موش بزرگتر وسفید و دمش کوتاه و سر دم آن سیاه . پوستش بغایت سفید و ملایم باشد و از آن پوستین میسازند.