-
-
در آن سرای که زن نیست انس و شفقت نیست
در آن وجود که دل مرده مرده است روان
-
در خانه ای که زن نباشد مهر و مهربانی وجود ندارد همانگونه که وقتیکه دل در وجودی بمیرد روح زندگی از آن وجود میرود
-
-
-
بهیچ مبحث و دیباچه ای قضا ننوشت
برای مرد کمال و برای زن نقصان
-
سرنوشت هیچگاه نقصان و کاستی را برای زن و کمال را برای مرد از پیش مقرر نکرده است
-
-
-
زن از نخست بود رکن خانه هستی
که ساخت خانه بی پای بست و بی بنیان
-
زن از ابتدا پایه و اساس خانه وجود بوده است. چه کسی خانه ای بی پی و بی پایه میسازد ؟
-
-
-
زن ار براه متاعت نمیگداخت چو شمع
نمیشناخت کس این راه تیره را پایان
-
دلیل اینکه زن همچون شمع برایت میسوخت این نبود که برایش مادیات زندگی را فراهم میکردی. هیچکس از پایان این راه تاریک خبر نداشت
-
-
-
چو مهر گر که نمیتافت زن بکوه وجود
نداشت گوهری عشق گوهر اندر کان
-
اگر زن همانند خورشید که به کوه میتابد عشق خود را نثار هستی نمیکرد جواهرفروش عشق هیچ گوهری در معدنش نداشت
-
-
-
فرشته بود زن آن ساعتی که چهره نمود
فرشته بین که برو طعنه میزند شیطان
-
زن از زمانی که ظهور کرد یک فرشته بود. فرشته ای را ببین که شیطان به او طعنه میزند
-
-
-
اگر فلاطن و سقراط بوده اند بزرگ
بزرگ بوده پرستار خردی ایشان
-
دلیل آنکه افلاطون و سقراط انسانهایی بزرگ بوده اند این است که پرستار دوران خردسالی آنها بزرگ بوده است
-
-
-
بگاهواره مادر بکودکی بس خفت
سپس بمکتب حکمت حکیم شد لقمان
-
لقمان پیش از آنکه در مکتب حکمت حکیم شود در کودکی اش مدت زیادی در گهواره مادرش خوابید
-
-
-
چه پهلوان و چه سالک چه زاهد و چه فقیه
شدند یکسره شاگرد این دبیرستان
-
چه پهلوان چه پارساِ هم زاهد و هم فقیه همگی در این مدرسه درس آموزی کردند
-
-
-
حدیث مهر کجا خواند طفل بی مادر
نظام و امن کجا یافت ملک بی سلطان
-
کودک بی مادر کجا میتواند دوست داشتن را یاد بگیرد؟ کشور بدون پادشاه کی میتواند نظم و امنیت پیدا کند؟
-
-
-
وظیفه زن و مرد ای حکیم دانی چیست
یکیست کشتی و آن دیگریست کشتیبان
-
ای دانشمند آیا میدانی وظیفه زن و مرد چیست؟ یکی از آنها کشتی است و دیگری ناخدای کشتی
-
-
-
چو ناخداست خردمند و کشتیش محکم
دگر چه باک ز امواج و ورطه و طوفان
-
هنگامیکه هم ناخدا دانا است و هم کشتی او محکم است، دیگر ترسی از امواج و گرداب و طوفان وجود ندارد.
-
-
-
بروز حادثه اندر یم حوادث دهر
امید سعی و عملهاست هم ازین هم ازان
-
در روز حادثه، در دریای حوادث روزگار، انتظار میرود هم این و هم آن تلاش و کار زیادی انجام دهند.
-
-
-
همیشه دختر امروز مادر فرداست
ز مادرست میسر بزرگی پسران
-
همواره کسی که فردا مادر میشود، امروز دختر است. و با وجود مادر، بزرگی پسران امکان پذیر است.
-
-
-
اگر رفوی زنان نکو نبود نداشت
بجز گسیختگی جامه نکو مردان
-
اگر زنان نیک، رفوگری نمیکردند، لباس مران نیک، چیزی جز پارگی نداشت.
-
-
-
توان و توش ره مرد چیست یاری زن
حطام و ثروت زن چیست مهر فرزندان
-
توان و کولهبار راه مرد چیست؟ یار و یاور بودن زن، توشه راه مرد است. ثروت و مال بیدوام زن چیست؟ مهر فرزندان، ثروت و سرمایه زن است که فانی است.
-
-
-
زن نکوی نه بانوی خانه تنها بود
طبیب بود و پرستار و شحنه و دربان
-
زن نیک، تنها کدبانوی خانه نیست. بلکه او هم طبیب است و هم پرستار و هم پاسبان و هم دربان
-
-
-
بروزگار سلامت رفیق و یار شفیق
بروز سانحه تیمارخوار و پشتیبان
-
زن در روزگار ایمنی و سلامت، دوست و یاری دلسوز است. و در زمان حادثه، غمخوار و پشتیبان است.
-
-
-
ز بیش و کم زن دانا نکرد روی ترش
بحرف زشت نیالود نیکمرد دهان
-
زن دانا، به خاطر کم و زیاد زندگی، اخم نکرد. مرد نیک، با سخن زشت دهان خود را آلوده نساخت.
-
-
-
سمند عمر چو آغاز بدعنانی کرد
گهیش مرد و زمانیش زن گرفت عنان
-
زندگی که همانند اسبی میتازد، هنگامی که شروع به نافرمانی کرد، گاهی مرد و گاهی هم زن، لگام آن را به دست گرفتند.
-
-
-
چه زن چه مرد کسی شد بزرگ و کامروا
که داشت میوه ای از باغ علم در دامان
-
چه زن و چه مرد، تنها کسی بزرگ و کامروا میشود که در دامنش، میوهای از باغ علم داشته باشد.
-
-
-
به رسته هنر و کارخانه دانش
متاعهاست بیا تا شویم بازرگان
-
در راسته هنروران و در کارخانه دانشسازان، کالاهایی وجود دارد. بیا تا خریدار این کالاها شویم.
-
-
-
زنی که گوهر تعلیم و تربیت نخرید
فروخت گوهر عمر عزیز را ارزان
-
زنی که تعلیم و تربیت را همانند جواهرات خریداری نکند، ناچار میشود که جواهرات عمر عزیزش را به ارزانی بفروشد.
-
-
-
کیست زنده که از فضل جامه ای پوشد
نه آنکه هیچ نیرزد اگر شود عریان
-
چه کسی هست که به دلیل فضل و دانش خود، لباس بزرگان را بپوشد؟ نه کسی که بدون لباس هیچ ارزشی نداشته باشد.
-
-
-
هزار دفتر معنی بما سپرد فلک
تمام را بدریدیم بهر یک عنوان
-
سرنوشت هزار دفتر پر معنی را به دست ما سپرده است. ما همه این دفاتر معنی را تنها برای کسب یک منصب، پاره کردیم.
-
-
-
خرد گشود چو مکتب شدیم ما کودن
هنر چو کرد تجلی شدیم ما پنهان
-
هنگامی که عقل و فهم، مدرسه خود را باز کرد، ما به انسانهای نفهمی تبدیل شدیم (تا از این مدرسه چیزی نیاموزیم). هنگامی که هنر جلوهگری میکرد، ما پنهان شدیم تا نور این هنر بر ما نتابد.
-
-
-
بساط اهرمن خودپرستی و سستی
گر از میان نرود رفته ایم ما ز میان
-
اگر سفره دیو خودپرستی و کاهلی جمع نشود، ما نابود میشویم.
-
-
-
همیشه فرصت ما صرف شد درین معنی
که نرخ جامه بهمان چه بود و کفش فلان
-
همیشه، وقت ما صرف این شد بفهیم که قیمت فلان کفش و لباس چقدر است.
-
-
-
برای جسم خریدیم زیور پندار
برای روح بریدیم جامه خذلان
-
برای جسم خود، زینتی از خیال خریدیم. برای روح خود لباسی از خواری دوختیم.
-
-
-
قماش دکه جان را بعجب پوساندیم
بهر کنار گشودیم بهر تن دکان
-
با خودپسندی، لباس دکان جان را پوساندیم. در هر گوشهای برای تن خود، دکانی باز کردیم.
-
-
-
نه رفعتست فساد است این رویه فساد
نه عزتست هوانست این عقیده هوان
-
این راه و روش فساد انگیز، مایه تعالی نیست بلکه مایه فاسد شدن و تباهی است. این عقیده پست، مایه عزت نیست بلکه مایه خفت و خواری است.
-
-
-
نه سبزه ایم که روئیم خیره در جر و جوی
نه مرغکیم که باشیم خوش بمشتی دان
-
ما علف نیستیم که در شکاف زمین و جوی آب بروئیم. ما پرندهای نیستیم که به خاطر مشتی دانه، خوشحال باشیم.
-
-
-
چو بگرویم به کرباس خود چه غم داریم
که حله حلب ارزان شدست یا که گران
-
اگر رو به کرباس خودمان بیاوریم، دیگر از ارزان یا گران شدن حله حلب نگرانی نخواهیم داشت.
-
-
-
از آن حریر که بیگانه بود نساجش
هزار بار برازنده تر بود خلقان
-
جامه کهنه از لباس ابریشمیای که بافندهاش خارجی باشد، هزار بار بهتر است.
-
-
-
چه حله ایست گرانتر ز حیلت دانش
چه دیبه ایست نکوتر ز دیبه عرفان
-
چه حلهای از قدرت دانش سنگین تر و پربهاتر است؟ چه دیبایی از دیبای عرفان بهتر است؟
-
-
-
هر آن گروهه که پیچیده شد بدوک خرد
به کارخانه همت حریر گشت و کتان
-
هر گلولهای که با دوک خردمندی پیچیده شد، در کارخانه همت، به حریر و کتان تبدیل شد.
-
-
-
نه بانوست که خود را بزرگ میشمرد
بگوشواره و طوق و بیاره مرجان
-
زنی که خودش را با گوشواره و طوق و بیاره مرجان بزرگ میپندارد، بانویی (محترم) نیست.
-
-
-
چو آب و رنگ فضیلت بچهره نیست چه سود
ز رنگ جامه زربفت و زیور رخشان
-
هنگامی که چهره، رنگی از فضیلت و دانش ندارد، رنگ لباس زردوزی شده و زیورآلات درخشان، سودی ندارند.
-
-
-
برای گردن و دست زن نکو پروین
سزاست گوهر دانش نه گوهر الوان
-
ای پروین! گردن و دست زن نیکو، سزاوار گوهر دانش است و نه گوهر رنگی.
-
فرشته انس
پروین
https://www.sherfarsi.ir/parvin/فرشته-انس
شعرهای مناسب برای روز زن . در این شعر ها مقام و منزلت زن به خوبی نشان داده شده اند. با هدیه این شعرهای زیبا به همسر یا مادر خود قدرشناسی خود را از آنان نشان دهید.

ورطه
- ورطه
- جای خطرناک
- منجلاب ، گرداب
یم
- یم
- دریا
حطام
- حطام
- اندک مال دنیایی که فنا پذیرد و باقی نماند.
- ریزه و شکسته ٔ هر چیزی خشک، گیاه خشک
شحنه
- شحنه
- داروغه
تیمارخوار
- تیمار
- خدمت و غمخواری
- فکر و اندیشه
- پرستاری
شفیق
- شفیق
- مهربان، دلسوز
عنان
- عنان
- لگام، افسار، دهنه
سمند
- سمند
- اسب زرد
خذلان
- خذلان
- خوار فروگذاشتن
- ضعف، سستی، بازماندگی، بیبهرگی
قماش
- قماش
- رخت، پارچه
- خرده ریز از هر چیزی
بعجب
- عُجب
- تکبر و خودپسندی
- به خود نازیدن
هوانست
- هوان
- خواری
جر
- جر
- شکاف
- شکاف زمین
حله
- حله
- کوی، محله، محل جمع شدن
- جامه نو
خلقان
- خلقان
- کهنه و فرسوده
حریر
- حریر
- ابریشم، پارچه ابریشمی
دیبه
- دیبا
- دیبق
- دیبه
- پارچه ابریشمی رنگارنگ بسیار نفیس
گروهه
- گروهه
- آن گلوله ٔ ریسمانی است که در وقت رشتن بر دوک پیچد