مست و هشیار
پروین
https://www.sherfarsi.ir/parvin/مست-هشیار

لطفا برای دریافت آرایه‌های ادبی این شعر، نشانی صفحه را کنید و مطابق توضیحات این صفحه ثبت نمایید. (5000 تومان)

  1. محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت

    مست گفت ای دوست این پیراهن است افسار نیست

    محتسب (مامور حکومتی که وظیفه امربه معروف و نهی از منکر را به عهده دارد) مستی را در راه دید و یقه او را گرفت. مست به او گفت که ای رفیق! این پیراهن است، افسار نیست!

  2. گفت مستی زان سبب افتان و خیزان میروی

    گفت جرم راه رفتن نیست ره هموار نیست

    (محتسب) گفت که چون مست هستی اینگونه نااستوار راه می روی. (مست) گفت که گناه از نوع راه رفتن من نیست، بلکه گناه از راه است که هموار و صاف نیست.

  3. گفت میباید تو را تا خانه قاضی برم

    گفت رو صبح آی قاضی نیمه شب بیدار نیست

    (محتسب) گفت که باید تو را به خانه قاضی ببرم. (مست) گفت که برو و صبح بیا چون که قاضی در نیمه های شب بیدار نیست.

  4. گفت نزدیک است والی را سرای آنجا شویم

    گفت والی از کجا در خانه خمار نیست

    (محتسب) گفت که خانه حاکم در همین نزدیکی است. به خانه او می رویم. (مست) گفت که از کجا معلوم است که حاکم خودش در میخانه نباشد؟!

  5. گفت تا داروغه را گوئیم در مسجد بخواب

    گفت مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست

    (محتسب) گفت که تا وقتی که داروغه را خبردار کنیم، برو و در مسجد بخواب. (مست) گفت که مسجد جای خوابیدن مردم بدکار نیست.

  6. گفت دیناری بده پنهان و خود را وارهان

    گفت کار شرع کار درهم و دینار نیست

    (محتسب) گفت که یواشکی یک دینار پول (رشوه) به من بده و خودت را خلاص کن. (مست) گفت که در کار دین بده بستان مالی و پولی مجاز نیست.

  7. گفت از بهر غرامت جامه ات بیرون کنم

    گفت پوسیدست جز نقشی ز پود و تار نیست

    (محتسب) گفت که برای جریمه این کارت، لباست را از تو می گیرم. (مست) گفت که لباسم پوسیده است و فقط ظاهرش به تار و پود (پارچه) می ماند

  8. گفت آگه نیستی کز سر در افتادت کلاه

    گفت در سر عقل باید بی کلاهی عار نیست

    (محتسب) گفت  خبر نداری که  کلاه از سرت افتاده است. (مست) گفت که لازم است که در سر عقل باشد. بدون کلاه بودن ننگ و عار نیست.

  9. گفت می بسیار خوردی زان چنین بخود شدی

    گفت ای بیهوده گو حرف کم و بسیار نیست

    (محتسب) گفت از آنجایی که بیش از اندازه شراب نوشیده ای، اینگونه از خود بی خود شده ای. (مست) گفت چقدر حرف مفت می زنی! کم یا زیاد خوردن شراب تاثیری (در ازخود بی خود شدن) ندارد.

  10. گفت باید حد زند هشیار مردم مست را

    گفت هوشیاری بیار اینجا کسی هشیار نیست

    (محتسب) گفت که انسان هوشیار باید به مردم مست حد (مجازات اسلامی شرابخواری که همان شلاق زدن باشد) بزند. (مست) گفت (اگر راست می گویی) یک نفر آدم هوشیار اینجا پیدا کن چون که در اینجا هیچ کسی هوشیار نیست!

لطفا برای دریافت آرایه‌های ادبی این شعر، نشانی صفحه را کنید و مطابق توضیحات این صفحه ثبت نمایید. (5000 تومان)
مست و هشیار

  • محتسب

    محتسب
    داروغه ،مأمور حکومت که وظیفه اش امر به معروف و نهی از منکر است .