-
-
ای که شمشیر جفا بر سر ما آخته ای
دشمن از دوست ندانسته و نشناخته ای
-
ای کسی که شمشیر ستم بر سر ما کشیدهای، فرق دوست و دشمن را تشخیص ندادهای.
-
-
-
من ز فکر تو به خود نیز نمی پردازم
نازنینا تو دل از من به که پرداخته ای
-
من آنقدر به فکر تو هستم که حتی به خودم هم فکر نمیکنم. ای نازنین من! تو به خاطر چه کسی از من دل بریدهای؟
-
-
-
چند شب ها به غم روی تو روز آوردم
که تو یک روز نپرسیده و ننواخته ای
-
چه شبهایی که با غم تو به روز رساندم. و تو حتی یک بار هم از آن شبها از من پرسوجو نکردهای و من را مورد ملاطفت خود قرار ندادهای.
-
-
-
گفته بودم که دل از دست تو بیرون آرم
بازدیدم که قوی پنجه درانداخته ای
-
خواسته بودم که دلم را از دست تو بیرون بیاورم (دل از مهر تو خالی کنم) اما بار دیگر دیدم ( یا تو را همچون بازی دیدم) که سخت بر دل من پنجه افکندهای
-
-
-
تا شکاری ز کمند سر زلفت نجهد
ز ابروان و مژه ها تیر و کمان ساخته ای
-
برای آنکه هیچ شکاری از دست کمند سرزلفان تو، خودش را رها نکند، با ابروان و مژگان خود، تیر و کمان ساختهای.
-
-
-
لاجرم صید دلی در همه شیراز نماند
که نه با تیر و کمان در پی او تاخته ای
-
به ناچار هیچ دلی در شیراز باقی نماند که با تیر و کمان، او را دنبال نکرده باشی
-
-
-
ماه و خورشید و پری و آدمی اندر نظرت
همه هیچند که سر بر همه افراخته ای
-
ماه و خورشید و پری و انسان در نگاه تو هیچ هستند که بر بالای آنها سر برافراشتهای.
-
-
-
با همه جلوه طاووس و خرامیدن کبک
عیبت آنست که بی مهرتر از فاخته ای
-
با همه جلوهگریهایی که همانند طاووس داری و راه رفتن همراه با نازت که همچون کبک است، عیبی که داری این است که حتی از فاخته هم بی مهر و محبتتر هستی.
-
-
-
هر که می بیندم از جور غمت می گوید
سعدیا بر تو چه رنجست که بگداخته ای
-
هر کسی را که میبینم، از جور غم تو ناله میکند. ای سعدی! دچار کدام رنج و بیماری شدهای که اینچنین داغ هستی؟
-
-
-
بیم ماتست در این بازی بیهوده مرا
چه کنم دست تو بردی که دغل باخته ای
-
در این بازی بیهوده، من از مات شدن میترسم. چکار کنم که این دست را تو بردی که دغل باختهای
-
ای که شمشیر جفا بر سر ما آخته ای
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/ای-که-شمشیر-جفا-بر-سر-ما-آخته-ای
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5000 تومان)
آخته
- آهختن
- آهیختن
- آختن
- کشیدن، برکشیدن، بیرون کشیدن، برآوردن
پرداخته
- پرداختن
- دادن، واگذار کردن
- تهی کردن، خالی کردن
- آسودن، آسوده شدن از
- به انجام رسانیدن
- مشغول گردانیدن
- آماده کردن
- نواختن ساز، خواندن نغمه
- آراستن
کمند
- کمند
- دام و طنابی که در جنگ بر گردن دشمن یا در شکار بر گردن حیوان می انداختند و او را به جانب خود می کشیدند.
افراخته
- افراختن
- افراشتن، برآوردن، بلند کردن
خرامیدن
- خرام
- خرامیدن
- خرامان
- چمان
- چمیدن
- راه رفتن و رفتاری که از روی ناز و سرکشی و زیبائی باشد.
- وفای به عهد
- مهمانی و ضیافت
- هرچیز خوش
- نوید و مژدگانی
- هدیه و پیشکش
فاخته
- فاخته
- کوکو
- قمری
- پرنده ای است خاکی رنگ شبیه کبوتر و کمی کوچک تر از آن که طوقی به دور گردن دارد و صدایش نرم و غمانگیز است. ای پرنده به بیعاطفگی معروف است
دغل
- دغل
- مکر و حیله و ناراستی
- قمار