خرام

خرام
خرامیدن
خرامان
چمان
چمیدن
راه رفتن و رفتاری که از روی ناز و سرکشی و زیبائی باشد.
وفای به عهد
مهمانی و ضیافت
هرچیز خوش
نوید و مژدگانی
هدیه و پیشکش
1

کاربردهای خرام

  • چندان بود کرشمه و ناز سهی قدان

    کاید به جلوه سرو صنوبرخرام ما

  • شد چمان در چمن حسن و لطافت لیکن

    در گلستان وصالش نچمیدیم و برفت

  • روان گوشه گیران را جبینش طرفه گلزاریست

    که بر طرف سمن زارش همی گردد چمان ابرو

  • ای گلبن خرامان با دوستان نگه کن

    تا بگذرد نسیمی بر ما ز بوستانت

  • اگر کساد شکر بایدت دهن بگشای

    ورت خجالت سرو آرزو کند بخرام

  • با همه جلوه طاووس و خرامیدن کبک

    عیبت آنست که بی مهرتر از فاخته ای

  • میلت به چه ماند به خرامیدن طاووس

    غمزت به نگه کردن آهوی رمیده

  • در بارگاه خاطر سعدی خرام اگر

    خواهی ز پادشاه سخن داد شاعری

  • قدحی درکش و سرخوش به تماشا بخرام

    تا ببینی که نگارت به چه آیین آمد

  • این همه جلوه طاووس و خرامیدن او

    بار دیگر نکند گر تو به رفتار آیی

  • تا کی حرکات کودکانه

    در باغ و چمن چمیدن آموز

  • هنگام بهار زندگانی

    سرمست براغ و باغ مخرام

  • عجب آنکه غراب از مجاورت طوطی هم بجان آمده بود و ملول شده لاحول کنان از گردش گیتی همی نالید و دستهای تغابن بر یکدیگر همی مالید که این چه بخت نگونست و طالع دون و ایام بوقلمون لایق قدر من آنستی که با زاغی بدیوار باغی بر خرامان همی رفتمی