باب ششم در قناعت حکایت سوم
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/باب-ششم-در-قناعت-حکایت-سوم

لطفا برای دریافت آرایه‌های ادبی این شعر، نشانی صفحه را کنید و مطابق توضیحات این صفحه ثبت نمایید. (6000 تومان)

  1. یکی پر طمع پیش خوارزمشاه

    شنیدم که شد بامدادی پگاه

    شنیدم که روزی صبحگاه، شخصی طمعکار نزد سلطان خوارزمشاه رفت

  2. چو دیدش به خدمت دوتا گشت و راست

    دگر روی بر خاک مالید و خاست

    هنگامی که مرد طمعکار سلطان را دید، کمرش را دولا و راست کرد و سپس صورتش را به خاک مالید و بلند شد.

  3. پسر گفتش ای بابک نامجوی

    یکی مشکلت می بپرسم بگوی

    پسر به او گفت: ای پدر عزیز جویای نام و مقام، سوالی برایم پیش آمده است واز تو می‌پرسم تا پاسخ دهی:

  4. نگفتی که قبله ست راه حجاز

    چرا کردی امروز از این سو نماز

    مگر نگفته بودی که قبله به سمت حجاز است؛ پس چرا امروز نمازت را به این طرف به جا آوردی؟!

  5. مبر طاعت نفس شهوت پرست

    که هر ساعتش قبله دیگرست

    فرمان بردار نفس شهوت پرست نباش چرا که این نفس هر لحظه قبله‌اش به سویی است

  6. قناعت سرافرازد ای مرد هوش

    سر پر طمع بر نیاید ز دوش

    ای مرد دانا! بدان که قناعت موجب سرفرازی می‌شود. اما سری که در آن طمع باشد، نمی‌تواند از روی دوش بلند شود و همیشه سرافکنده است.

  7. طمع آبروی توقر بریخت

    برای دو جو دامنی در بریخت

    طمع آبروی گرانمایگی را برد. به خاطر به دست آوردن اندکی جو، هر چه گوهر در دامن گرد آمده بود را ریخت و به باد داد.

  8. چو سیراب خواهی شدن ز آب جوی

    چرا ریزی از بهر برف آبروی

    وقتی می‌توانی از آب جوی هم تشنگی‌ات را برطرف کنی، چرا به خاطر بدست آوردن برف، آبروی خودت را می‌بری؟

  9. مگر از تنعم شکیبا شوی

    وگرنه ضرورت به درها شوی

    مگر اینکه در برابر بدست آوردن خوشی و ناز و نعمت، صبر پیشه کنی وگرنه به ناچار مجبور می‌شوی که در خانه‌ی دیگران را بزنی و التماس این و آن را بکنی

  10. برو خواجه کوتاه کن دست آز

    چه می بایدت ز آستین دراز

    ای خواجه! برو و دست طمع را قطع کن. چه نیازی به طمع کاری داری؟

  11. کسی را که درج طمع درنوشت

    نباید به کس عبد و خادم نبشت

    کسی که طومار طمع را در هم پیچید، دیگر بنده و خدمتگزار کسی نمی‌شود.

  12. توقع براند ز هر مجلست

    بران از خودش تا نراند کست

    طمع و چشمداشت موجب می‌شود که از هر مجلسی رانده شوی. حرص و آز را از خود دور کن تا کسی تو را از خودش طرد نکند.

لطفا برای دریافت آرایه‌های ادبی این شعر، نشانی صفحه را کنید و مطابق توضیحات این صفحه ثبت نمایید. (6000 تومان)

  • در

    دُرّ
    لولو
    مروارید
    نوعی جواهر است به شکل کروی که در داخل صدف‌ها تشکیل می‌شود. در قدیم تصور براین بوده که با چکیدن قطره باران به درون صدفی که در سطح دریا دهان بازکرده، مروارید پرورش می‌یابد
    دُر (جمع آن=دُرَر)، مروارید درشت است
  • توقر

    تَوَقُّر
    بردبار شدن، آهستگی کردن
    سنگینی و گرانمایگی
  • تنعم

    تَنَعُّم
    به ناز و نعمت زیستن
  • آز

    آز
    زیاده خواهی . طمع. ولع. حرص- تنگ چشمی
    غم و حسرت
    هوی و آرزو
    حاجت و نیاز