کاربردهای آز
-
جامه رنگین ما آز و هوی است
هر چه بر ما میرسد از آز ماست
-
سماط دهر دون پرور ندارد شهد آسایش
مذاق حرص و آز ای دل بشو از تلخ و از شورش
-
بر اوج فلک چون پرد جره باز
که در شهپرش بسته ای سنگ آز
-
کجا ذکر گنجد در انبان آز
به سختی نفس می کند پا دراز
-
چندت نیاز و آز دواند به بر و بحر
دریاب وقت خویش که دریای گوهری
-
برو خواجه کوتاه کن دست آز
چه می بایدت ز آستین دراز
-
همه تا در آز رفته فراز
به کس بر نشد این در راز باز
-
نه چنان معتقدم کم نظری سیر کند
یا چنان تشنه که جیحون بنشاند آزم