آز

آز
زیاده خواهی . طمع. ولع. حرص- تنگ چشمی
غم و حسرت
هوی و آرزو
حاجت و نیاز
1

کاربردهای آز

  • جامه رنگین ما آز و هوی است

    هر چه بر ما میرسد از آز ماست

  • سماط دهر دون پرور ندارد شهد آسایش

    مذاق حرص و آز ای دل بشو از تلخ و از شورش

  • بر اوج فلک چون پرد جره باز

    که در شهپرش بسته ای سنگ آز

  • کجا ذکر گنجد در انبان آز

    به سختی نفس می کند پا دراز

  • چندت نیاز و آز دواند به بر و بحر

    دریاب وقت خویش که دریای گوهری

  • برو خواجه کوتاه کن دست آز

    چه می بایدت ز آستین دراز

  • همه تا در آز رفته فراز

    به کس بر نشد این در راز باز

  • نه چنان معتقدم کم نظری سیر کند

    یا چنان تشنه که جیحون بنشاند آزم