جان و تن
پروین
https://www.sherfarsi.ir/parvin/جان-و-تن

لطفا برای دریافت آرایه‌های ادبی این شعر، نشانی صفحه را کنید و مطابق توضیحات این صفحه ثبت نمایید. (10000 تومان)

  1. کودکی در بر قبائی سرخ داشت

    روزگاری زان خوشی خوش میگذاشت

    کودکی قبایی سرخ رنگ برتن داشت - دوران خوشی را با آن می گذراند

  2. همچو جان نیکو نگه میداشتش

    بهتر از لوزینه می پنداشتش

    از آن مانند جانش نگهداری می کرد - برایش بهتر از شیرینی بود

  3. هم ضیاع و هم عقارش می شمرد

    هر زمان گرد و غبارش می سترد

    برای او هم زمین بود و هم آب (همه دارایی اش بود) - همیشه گرد و غبار آن را پاک می کرد

  4. از نظر باز حسودش می نهفت

    سر خیش میدید و چون گل میشکفت

    آن را از چشم آدمهای نظرباز و حسود مخفی می کرد - سرخی لباس را می دید و گل از گلش می شکفت (خیلی خوشحال می شد)

  5. گر بدامانش سرشکی میچکید

    طفل خرد آن اشک روشن میمکید

    اگر بر روی دامنش اشکی می ریخت - آن طفل کوچک، آن اشک پاک را می مکید

  6. گر نخی از آستینش میشکافت

    بهر چاره سوی مادر میشتافت

    اگر نخی از آستین لباس باز می شد - برای درست کردن آن به سمت مادرش می رفت

  7. نوبت بازی بصحرا و بدشت

    سرگران از پیش طفلان میگذشت

    هنگام بازی در صحرا و دشت - با تفاخر و غرور از جلوی کودکان عبور می کرد

  8. فتنه افکند آن قبا اندر میان

    عاریت میخواستندش کودکان

    آن لباس (قبا) شور و ولوله ای در بین کودکان ایجاد می کرد - کودکان می خواستند که آن را قرض بگیرند

  9. جمله دلها ماند پیش او گرو

    دوست میدارند طفلان رخت نو

    دل همه کودکان پیش او بود - چراکه بچه ها رخت نو را دوست دارند

  10. وقت رفتن پیشوای راه بود

    روز مهمانی و بازی شاه بود

    در زمان رفتن، جلودار همه بود ( در جلوی همه حرکت می کرد) - روزهای مهمانی و زمان بازی، نقش شاه را داشت

  11. کودکی از باغ می آورد به

    که بیا یک لحظه با من سوی ده

    یک بچه به ای (میوه به) را از باغ می آورد - و به او می گفت که یک لحظه با من بیا به سمت روستا

  12. دیگری آهسته نزدش می نشست

    تا زند بر آن قبای سرخ دست

    کودک دیگری به آرامی کنار او می نشست - تا بتواند به آن قبای سرخ رنگ دست بزند

  13. روزی آن رهپوی صافی اندرون

    وقت بازی شد ز تلی واژگون

    یک روز آن کودک رهرو (سالک) که دلش صاف بود - هنگام بازی کردن از روی پشته ای سرنگون شد

  14. جامه اش از خار و سر از سنگ خست

    این یکی یکسر درید آن یک شکست

    لباسش به وسیله خار و سرش بوسیله سنگ شکست - لباس یک سره پاره شد و سرش شکسته شد

  15. طفل مسکین بی خبر از سر که چیست

    پارگیهای قبا دید و گریست

    کودک بیچاره آگاه نبود که چه بر سر کله اش آمده است - چشمش به پاره شدگی قبا افتاد و شروع به گریه کرد

  16. از سرش گر چه بسی خوناب ریخت

    او برای جامه از چشم آب ریخت

    اگرچه از سرش مقدار بسیاری خون می ریخت - اما او بخاطر لباس گریه می کرد

  17. گر بچشم دل ببینیم ای رفیق

    همچو آن طفلیم ما در این طریق

    ای دوست! اگر با چشم دل و از روی بصیرت نگاه کنیم - ما هم در این راه مانند آن کودک هستیم

  18. جامه رنگین ما آز و هوی است

    هر چه بر ما میرسد از آز ماست

    لباس رنگین ما همان حرص و طمع ما است - هرچه که به سرمان می آید، به خاطر طمع ما است

  19. در هوس افزون و در عقل اندکیم

    سالها داریم اما کودکیم

    مقدار هوس و طمع ما زیاد و مقدار عقل ما کم است - اگرچه سن ما زیاد است، اما همچنان مانند بچه ها هستیم

  20. جان رها کردیم و در فکر تنیم

    تن بمرد و در غم پیراهنیم

    جان و روح خودمان را ول کرده ایم و فقط به فکر جسممان هستیم - مثل آن کودک که بدنش آسیب دیده ، ولی به فکر پیراهن است

لطفا برای دریافت آرایه‌های ادبی این شعر، نشانی صفحه را کنید و مطابق توضیحات این صفحه ثبت نمایید. (10000 تومان)
جان و تن

  • لوزینه

    لوزینه
    نوعی شیرینی یا حلوا که با بادام و عسل یا شکر درست می‌‌شود. لوز به عربی به معنی بادام است.
  • ضیاع

    ضیاع
    جمع ضیعة، بمعنی خواسته و زمین و آب و درخت
  • عقارش

    عقار
    اسباب و اثاث خانه همچنین به معنی ملک و زمین زراعتی
  • گل

    گل
    هرجا که گل به صورت مجزا به کار برده شود،(نام خاص آن ذکر نشود) منظور گل سرخ است.
  • فتنه

    فتنه
    آشوب، ستیزه، عذاب و رنج، شگفتی
  • عاریت

    عاریت
    عاریه
    قرض. آنچه که داده یا گرفته شود به شرط بازگرداندن
  • آز

    آز
    زیاده خواهی . طمع. ولع. حرص- تنگ چشمی
    غم و حسرت
    هوی و آرزو
    حاجت و نیاز