-
-
کودکی در بر قبائی سرخ داشت
روزگاری زان خوشی خوش میگذاشت
-
کودکی قبایی سرخ رنگ برتن داشت - دوران خوشی را با آن می گذراند
-
-
-
همچو جان نیکو نگه میداشتش
بهتر از لوزینه می پنداشتش
-
از آن مانند جانش نگهداری می کرد - برایش بهتر از شیرینی بود
-
-
-
هم ضیاع و هم عقارش می شمرد
هر زمان گرد و غبارش می سترد
-
برای او هم زمین بود و هم آب (همه دارایی اش بود) - همیشه گرد و غبار آن را پاک می کرد
-
-
-
از نظر باز حسودش می نهفت
سر خیش میدید و چون گل میشکفت
-
آن را از چشم آدمهای نظرباز و حسود مخفی می کرد - سرخی لباس را می دید و گل از گلش می شکفت (خیلی خوشحال می شد)
-
-
-
گر بدامانش سرشکی میچکید
طفل خرد آن اشک روشن میمکید
-
اگر بر روی دامنش اشکی می ریخت - آن طفل کوچک، آن اشک پاک را می مکید
-
-
-
گر نخی از آستینش میشکافت
بهر چاره سوی مادر میشتافت
-
اگر نخی از آستین لباس باز می شد - برای درست کردن آن به سمت مادرش می رفت
-
-
-
نوبت بازی بصحرا و بدشت
سرگران از پیش طفلان میگذشت
-
هنگام بازی در صحرا و دشت - با تفاخر و غرور از جلوی کودکان عبور می کرد
-
-
-
فتنه افکند آن قبا اندر میان
عاریت میخواستندش کودکان
-
آن لباس (قبا) شور و ولوله ای در بین کودکان ایجاد می کرد - کودکان می خواستند که آن را قرض بگیرند
-
-
-
جمله دلها ماند پیش او گرو
دوست میدارند طفلان رخت نو
-
دل همه کودکان پیش او بود - چراکه بچه ها رخت نو را دوست دارند
-
-
-
وقت رفتن پیشوای راه بود
روز مهمانی و بازی شاه بود
-
در زمان رفتن، جلودار همه بود ( در جلوی همه حرکت می کرد) - روزهای مهمانی و زمان بازی، نقش شاه را داشت
-
-
-
کودکی از باغ می آورد به
که بیا یک لحظه با من سوی ده
-
یک بچه به ای (میوه به) را از باغ می آورد - و به او می گفت که یک لحظه با من بیا به سمت روستا
-
-
-
دیگری آهسته نزدش می نشست
تا زند بر آن قبای سرخ دست
-
کودک دیگری به آرامی کنار او می نشست - تا بتواند به آن قبای سرخ رنگ دست بزند
-
-
-
روزی آن رهپوی صافی اندرون
وقت بازی شد ز تلی واژگون
-
یک روز آن کودک رهرو (سالک) که دلش صاف بود - هنگام بازی کردن از روی پشته ای سرنگون شد
-
-
-
جامه اش از خار و سر از سنگ خست
این یکی یکسر درید آن یک شکست
-
لباسش به وسیله خار و سرش بوسیله سنگ شکست - لباس یک سره پاره شد و سرش شکسته شد
-
-
-
طفل مسکین بی خبر از سر که چیست
پارگیهای قبا دید و گریست
-
کودک بیچاره آگاه نبود که چه بر سر کله اش آمده است - چشمش به پاره شدگی قبا افتاد و شروع به گریه کرد
-
-
-
از سرش گر چه بسی خوناب ریخت
او برای جامه از چشم آب ریخت
-
اگرچه از سرش مقدار بسیاری خون می ریخت - اما او بخاطر لباس گریه می کرد
-
-
-
گر بچشم دل ببینیم ای رفیق
همچو آن طفلیم ما در این طریق
-
ای دوست! اگر با چشم دل و از روی بصیرت نگاه کنیم - ما هم در این راه مانند آن کودک هستیم
-
-
-
جامه رنگین ما آز و هوی است
هر چه بر ما میرسد از آز ماست
-
لباس رنگین ما همان حرص و طمع ما است - هرچه که به سرمان می آید، به خاطر طمع ما است
-
-
-
در هوس افزون و در عقل اندکیم
سالها داریم اما کودکیم
-
مقدار هوس و طمع ما زیاد و مقدار عقل ما کم است - اگرچه سن ما زیاد است، اما همچنان مانند بچه ها هستیم
-
-
-
جان رها کردیم و در فکر تنیم
تن بمرد و در غم پیراهنیم
-
جان و روح خودمان را ول کرده ایم و فقط به فکر جسممان هستیم - مثل آن کودک که بدنش آسیب دیده ، ولی به فکر پیراهن است
-
جان و تن
پروین
https://www.sherfarsi.ir/parvin/جان-و-تن
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(10000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(10000 تومان)

لوزینه
- لوزینه
- نوعی شیرینی یا حلوا که با بادام و عسل یا شکر درست میشود. لوز به عربی به معنی بادام است.
ضیاع
- ضیاع
- جمع ضیعة، بمعنی خواسته و زمین و آب و درخت
عقارش
- عقار
- اسباب و اثاث خانه همچنین به معنی ملک و زمین زراعتی
گل
- گل
-
- هرجا که گل به صورت مجزا به کار برده شود،(نام خاص آن ذکر نشود) منظور گل سرخ است.
سرشکی
- سرشک
- قطره اشک
فتنه
- فتنه
- آشوب، ستیزه، عذاب و رنج، شگفتی
عاریت
- عاریت
- عاریه
- قرض. آنچه که داده یا گرفته شود به شرط بازگرداندن
آز
- آز
- زیاده خواهی . طمع. ولع. حرص- تنگ چشمی
- غم و حسرت
- هوی و آرزو
- حاجت و نیاز