-
-
یکی را ز مردان روشن ضمیر
امیر ختن داد طاقی حریر
-
پاشاه ختن، به یکی از انسانهای روشن روان، یک ردای ابریشمی داد
-
-
-
ز شادی چو گلبرگ خندان شکفت
نپوشید و دستش ببوسید و گفت
-
آن مرد روشن دل، از شدت خوشحالی، همانند یک گلبرگ خندان شکفته شد. اما، آن ردا را نپوشید و دستان امیر را بوسید و گفت:
-
-
-
چه خوب است تشریف میر ختن
وز او خوب تر خرقه خویشتن
-
خلعتی امیر ختن، خیلی خوب است اما خرقه خودم، از آن بهتر است.
-
-
-
گر آزاده ای بر زمین خسب و بس
مکن بهر قالی زمین بوس کس
-
اگر انسان آزادهای هستی، تنها روی زمین بخواب. به سبب بدست آوردن قالی، خاک پای کسی را نبوس.
-
باب ششم در قناعت حکایت هشتم
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/باب-ششم-در-قناعت-حکایت-هشتم
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(2000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(2000 تومان)
ختن
- خُتَن
- ناحیهای در ترکستان چین. در ادبیات فارسی ختن از جهت مشک خیزی و داشتن شاهدان و خوبرویان خود اهمیت بسزا داشته و مورد توجه بوده است. مردمان اهل ختن را ختایی یا خطایی مینامند.
روشن ضمیر
- روشن ضَمیر
- روشن دل، روشن روان، روشن فکر
طاقی
- طاق
- ردا
خرقه
- خِرقه
- لباسی که از وصله شدن تکه پارچههای گوناگون درست شده است. جامه مخصوص درویشان
تشریف
- تشریف
- خلعت: لباسی که امرا و سلاطین به کسی میبخشند برای بزرگ گردانیدن او