-
-
اعرابی را دیدم در حلقه جوهریان بصره حکایت همیکرد که وقتی در بیابانی راه گم کرده بودم و از زاد معنی با من چیزی نمانده و دل بر هلاک نهاده که ناگاه کیسه ای یافتم پر مروارید
-
عربی را دیدم که در میان جواهرفروشان بصره تعریف میکرد که: زمانی در بیابانی گم شده بودم و از توشهی راه چیزی برایم باقی نمانده بود و در انتظار مرگ بودم که ناگهان کیسهای پر از مروارید پیدا کردم.
-
-
-
هرگز آن ذوق شادی فراموش نکنم که پنداشتم گندم بریانست و باز آن تلخی و نومیدی که معلوم کردم که مرواریدست
-
هیچوقت آن ذوق شادی را یادم نمیرود که فکر کرده بودم کیسه پر از گندم بریان است و همچنین، آن تلخکامی و ناامیدی را هم فراموش نمیکنم که برایم مشخص شد که مروارید است.
-
-
-
در بیابان خشک و ریگ روان
تشنه را در دهان چه در چه صدف
-
برای تشنه لب در بیابان خشک و ریگ روان فرقی ندارد که در دهانش مروارید باشد یا صدف
-
-
-
مرو بی توشه کاو فتاد از پای
بر کمربند او چه زر چه خزف
-
بی آذوقه به سفر نرو که کسی که (از گرسنگی) بر زمین میافتد، برایش فرقی ندارد که در کمربند او طلا باشد یا سفال شکسته
-
در فضیلت قناعت حکایت شانزدهم
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/در-فضیلت-قناعت-حکایت-شانزدهم
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(2000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(2000 تومان)