-
-
شاید این طلعت میمون که به فالش دارند
در دل اندیشه و در دیده خیالش دارند
-
ای روی مبارک که برای خوشیمنی به آن نگاه میکنند، شایسته آن هست که در فکر آن باشند و در چشمشان آن را تصور کنند
-
-
-
که در آفاق چنین روی دگر نتوان دید
یا مگر آینه در پیش جمالش دارند
-
چراکه دیگر نمیتوان رویی همانند آن در همه سرزمینها پیدا کرد. مگر آنکه برای دیدن رویی شبیه آن، آینهای در جلو صورتش قرار دهند.
-
-
-
عجب از دام غمش گر بجهد مرغ دلی
این همه میل که با دانه خالش دارند
-
عجیب است که یک دل (که همچون پرندهای است که به دانه خال او اشتیاق زیادی دارد) بتواند گرفتار دام غم او نشود.
-
-
-
نازنینی که سر اندر قدمش باید باخت
نه حریفی که توقع به وصالش دارند
-
نازنینی که باید سر را در جلو پای او قربانی کرد، یاری نیست که بتوان توقع وصال او را داشت.
-
-
-
غالب آنست که مرغی چو به دامی افتاد
تا به جایی نرود بی پر و بالش دارند
-
معمول چنان است که هنگامی که پرندهای به دامی گرفتار شد، برای اینکه فرار نکند و به جای دیگری نرود، پر و بالش را ببُرند.
-
-
-
عشق لیلی نه به اندازه هر مجنونیست
مگر آنان که سر ناز و دلالش دارند
-
عشق لیلی در حد و اندازه هر دیوانهای نیست. تنها کسانی سزاوار عشق لیلی هستند که قصد داشته باشند که ناز و عشوههای او را تحمل کنند.
-
-
-
دوستی با تو حرامست که چشمان کشت
خون عشاق بریزند و حلالش دارند
-
دوستی با تو حرام است چرا که چشمان زیبا و مغرور تو، خون عاشقان را میریزند و این خونریزی را حلال میشمارند.
-
-
-
خرما دور وصالی و خوشا درد دلی
که به معشوق توان گفت و مجالش دارند
-
خوشا آن دوران وصال و خوشا آن درد دلی که بشود به معشوق گفت و معشوق هم فرصت شنیدن آن را داشته باشد.
-
-
-
حال سعدی تو ندانی که تو را دردی نیست
دردمندان خبر از صورت حالش دارند
-
تو که دردی نداری، نمیتوانی حال سعدی را درک کنی. تنها دردمندان از چگونگی اوضاع و احوال او آگاهی دارند.
-
شاید این طلعت میمون که به فالش دارند
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/شاید-این-طلعت-میمون-که-به-فالش-دارند
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(4500 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(4500 تومان)
طلعت
- طلعت
- طلوع
- روی
- رویت
میمون
- میمون
- فرخنده، خجسته، مبارک
حریفی
- حریف
- دوست، یار، معشوق، معشوقه
- همپیشه، همکار، همبازی، همآورد، همنشین، همپیاله
دلالش
- دلال
- ناز، کرشمه، جرأت نشان دادن زن بر شوی خود با غنج و ناز، گویی که با او اظهار خلاف و غضب می کند و حال آنکه مخالفتی با وی ندارد
کشت
- کش
- خوب، خوش
- خودستا، مغرور