خوی

خوی
خیو
عرق، خروج رطوبت بشکل قطره های بسیار کوچک از سطح خارجی هر چیزی
تف، آب دهان
1

کاربردهای خوی

  • شراب خورده و خوی کرده می روی به چمن

    که آب روی تو آتش در ارغوان انداخت

  • زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست

    پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست

  • الا ای هنرمند پاکیزه خوی

    هنرمند نشنیده ام عیب جوی

  • خوی به دامان از بناگوشش بگیر

    تا بگیرد جامه ات بوی گلاب