-
-
فقیهی بر افتاده مستی گذشت
به مستوری خویش مغرور گشت
-
فقیهی از بالای مستی عبور کرد و به پارسایی خودش مغرور شد
-
-
-
ز نخوت بر او التفاتی نکرد
جوان سر برآورد کای پیرمد
-
به خاطر غروری که داشت، به او توجهی نکرد. جوان مست سرش را بالا آورد و گفت: ای پیرمرد!
-
-
-
تکبر مکن چون به نعمت دری
که محرومی آید ز مستکبری
-
هنگامی که خداوند نعمتی به تو داده است، کبر و غرور نداشته باش چرا که نتیجه غرور، بیبهرگی است
-
-
-
یکی را که در بند بینی مخند
مبادا که ناگه درافتی به بند
-
اگر شخص گرفتاری را دیدی، به او نخند مبادا که ناگهان خودت هم گرفتار شوی
-
-
-
نه آخر در امکان تقدیر هست
که فردا چو من باشی افتاده مست
-
مگر نه اینکه تقدیر زندگی به گونهای است که امکان دارد فردا تو هم مثل من، مست افتاده باشی؟!
-
-
-
تو را آسمان خط به مسجد نبشت
مزن طعنه بر دیگری در کنشت
-
این تقدیر و سرنوشت بوده است که تو را به مسجد انداخته است، بنابراین به کسی که در معنبد کافران افتاده است طعنه نزن
-
-
-
ببند ای مسلمان به شکرانه دست
که زنار مغ بر میانت نبست
-
ای مسلمان! به نشانه سپاس از آنکه سرنوشت به کمرت کستی زرتشتیان را نبسته است، دستت را به سینهات بگذار.
-
-
-
نه خود می رود هر که جویان اوست
به عنفش کشان می برد لطف دوست
-
کسی که به جستجوی دوست(خدا) است، به اراده خودش به سوی او نمیرود، بلکه، این لطف خدا است که او را به جبر، کشان کشان به سمت خودش میکشد.
-
در شکر بر عافیت حکایت دوازدهم
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/در-شکر-بر-عافیت-حکایت-دوازدهم
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(4000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(4000 تومان)
مستوری
- مستوری
- پوشیدگی
- پارسایی و نجابت
نخوت
- نخوت
- تکبر، غرور، خودبینی
کنشت
- کِنِشت
- معبد یهودیان، عبادتگاه کافران
مغ
- مغ
- مغان
- مغ به معنی پیشوای دین زرتشتی است و مغان، جمع آن. مغان در اصل قبیله ای از قوم ماد بودند که مقام روحانیت منحصراً به آنان تعلق داشت . آنگاه که آیین زرتشت بر نواحی غرب و جنوب ایران یعنی ماد و پارس مستولی شد مغان پیشوایان دیانت جدید شدند.
زنار
- زنار
- کُستی ؛ شالی که زردشتیان به کمر بندند.
- رشته ای که مسیحیان به وسیلة آن صلیب را به گردن آویزند
میانت
- میان
- وسط، درون، داخل، بین
- کمر
- مخفف همیان، کیسه ای باشد طولانی که زر در آن کنند و بر کمر بندند.
- غلاف کارد و خنجر و شمشیر
- جمع. گروه . جماعت ، میان جمع و در میان جمع
عنفش
- عُنف
- درشتی، سختی،قساوت