میان

میان
وسط، درون، داخل، بین
کمر
مخفف همیان، کیسه ای باشد طولانی که زر در آن کنند و بر کمر بندند.
غلاف کارد و خنجر و شمشیر
جمع. گروه . جماعت ، میان جمع و در میان جمع
1

کاربردهای میان

  • بنفشه طره مفتول خود گره می زد

    صبا حکایت زلف تو در میان انداخت

  • من باکمر تو در میان کردم دست

    پنداشتمش که در میان چیزی هست

  • پیداست از آن میان چو بربست کمر

    تا من ز کمر چه طرف خواهم بربست

  • به خدمت میان بست و بازو گشاد

    سگ ناتوان را دمی آب داد

  • ببند ای مسلمان به شکرانه دست

    که زنار مغ بر میانت نبست

  • مده ای رفیق پندم که نظر بر او فکندم

    تو میان ما ندانی که چه می رود نهانی

  • یوسف به بندگیت کمر بسته بر میان

    بودش یقین که ملک ملاحت از آن توست

  • صد پیرهن قبا کنم از خرمی اگر

    بینم که دست من چو کمر در میان توست

  • ایشان چو ملخ در پس زانوی ریاضت

    ما مور میان بسته دوان بر در و دشتیم