-
-
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی
-
من در ابتدا نمیدانستم که تو شخص بیمهر و وفایی هستی! پیمان دوستی نبستن، بهتر است از پیمان بستن و به آن وفادار نبودن.
-
-
-
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی
-
دوستان از من خرده میگیرند که چرا دلبسته تو شدم؟ پیش از آنکه از من خرده بگیرند، باید اول تو را مورد سوال قرار دهند که چرا اینقدر خوب هستی و موجب شدی من به تو دلبسته شوم؟
-
-
-
ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه
ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی
-
ای کسی که گفتی به دنبال خوبان و زیبایان روزگار نباش! در این دریای تفکر ما و تو با هم فاصله بسیاری داریم.
-
-
-
آن نه خالست و زنخدان و سر زلف پریشان
که دل اهل نظر برد که سریست خدایی
-
آن چیزی که موجب شد اهل نظر دلشان را ببازند، نه آن خال و زنخدان و سر گیسوان پریشان بود، بلکه آنچه که موجب دلبستگی ایشان گردید، رازی خدایی است.
-
-
-
پرده بردار که بیگانه خود این روی نبیند
تو بزرگی و در آیینه کوچک ننمایی
-
حجاب و حایل میان خود و بیگانگان را بردار چرا که تو آنقدر بزرگ هستی که بیگانگان قادر به دیدن تو نیستند؛ همانگونه که تصویر اجسام بزرگ در آینه کوچک جا نمیگیرد و بنابراین در آینه دیده نمیشوند.
-
-
-
حلقه بر در نتوانم زدن از دست رقیبان
این توانم که بیایم به محلت به گدایی
-
از دست مراقبان تو، نمیتوانم در خانه تو را بزنم. تنها کاری که از دستم برمیآید این است که به عنوان گدا به محله تو بیایم.
-
-
-
عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت
همه سهلست تحمل نکنم بار جدایی
-
عشق روزیدن و بینوا بودن و انگشتنمای مردم بودن و سرزنش دیگران را شنیدن، همگی آسان هستند ولی نمیتوانم بارجدایی را تحمل نمایم.
-
-
-
روز صحرا و سماعست و لب جوی و تماشا
در همه شهر دلی نیست که دیگر بربایی
-
امروز روز مناسبی است برای به صحرا رفتن و پایکوبی کردن و بر لب جوی نشستن و مناظر را تماشا کردن. دل دیگری در شهر باقی نمانده است که آن را نربوده باشی
-
-
-
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی
-
به خود گفته بودم که هنگامی که آمدی، غصه دلم را به تو خواهم گفت. چیزی برای گفتن باقی نمانده است چرا که هنگامی که میآیی، غم و غصه از دلم بیرون میرود.
-
-
-
شمع را باید از این خانه به دربردن و کشتن
تا به همسایه نگوید که تو در خانه مایی
-
باید شمع را از خانه بیرون برد و آن را خاموش کرد تا همسایگان متوجه نشوند که تو در خانه ما هستی.
-
-
-
سعدی آن نیست که هرگز ز کمندت بگریزد
که بدانست که دربند تو خوشتر که رهایی
-
سعدی آن کسی نیست که امکان داشته باشد که از دست کمند تو رهایی پیدا کند چرا که فهمیده است که زندانی تو بودن، بهتر از آزادی است.
-
-
-
خلق گویند برو دل به هوای دگری ده
نکنم خاصه در ایام اتابک دو هوایی
-
مردم میگویند که برو و آرزوی دیگری داشته باش. دوهوایی (به دنبال دو آرزوی مختلف) نخواهم شد به خصوص در روزگار اتابک (ابوبکر سعد بن زنگی)
-
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/من-ندانستم-از-اول-که-تو-بی-مهر-و-وفایی
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(6000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(6000 تومان)
دانلود متن شعر زیبای سعدی
از میان تصاویر زیر، عکس نوشتهی این شعر را انتخاب نمایید:
زنخدان
- زنخدان
- چانه
پرده
- پرده
- پوشش، حجاب، مانع و حایلی که مانع دیدن میشود
- حجله، حرمسرا
- نوا، گاه موسیقی
رقیبان
- رقیب
- نگهبان، مراقب. در زمانهای قدیم، به شخصی اطلاق میشده است که برای مواظبت از زیبارویان و ... آنان را در مسیر، همراهی میکرده است.
- امروزه، رقابت کننده. ظاهرا، از آنجایی که نگهبانان، خودشان هم عاشق زیبارو میشدهاند، و در این عشق به رقابت با عاشقان دیگر میپرداختهاند، به مرور زمان، واژه رقیب به معنی امروزی «رقابت کننده» درآمده است.
سماعست
- سماع
-
- شنیدن
- آواز، سرود
- وجد و سرور و شادی و پایکوبی صوفیانه
کمندت
- کمند
- دام و طنابی که در جنگ بر گردن دشمن یا در شکار بر گردن حیوان می انداختند و او را به جانب خود می کشیدند.
دو هوایی
- دو هوایی
- دو دستگی
- داشتن دو آرزوی متفاوت