-
-
پیش ما رسم شکستن نبود عهد وفا را
الله الله تو فراموش مکن صحبت ما را
-
نزد ما، پیمان وفاداری را شکستن، مرسوم نیست. ترا به خدا، دوران همنشینی ما را فراموش نکن.
-
-
-
قیمت عشق نداند قدم صدق ندارد
سست عهدی که تحمل نکند بار جفا را
-
سست پیمانی که نمیتواند سختی جفا را تحمل کند، نه ارزش عشق را میداند و نه در راه راستی و صداقت قدم برمیدارد.
-
-
-
گر مخیر بکنندم به قیامت که چه خواهی
دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را
-
اگر به من اختیار بدهند که در روز قیامت هر چه میخواهم داشته باشم، من دوست را انتخاب میکنم و همه نعمتهای بهشت را برای شما میگذارم.
-
-
-
گر سرم می رود از عهد تو سر بازنپیچم
تا بگویند پس از من که به سر برد وفا را
-
اگر در راه تو، سرم را از دست بدهم، باز هم از راه تو برنخواهم گشت. تا پس از مرگ من، دیگران بگویند که «تا آخر وفادار بود»
-
-
-
خنک آن درد که یارم به عیادت به سر آید
دردمندان به چنین درد نخواهند دوا را
-
چه خوش است دردی که به سبب آن، یارم برای عیادت بر سر بالین من بیاید. دردمندان عشق، برای چنین دردی دوا نمیجویند.
-
-
-
باور از مات نباشد تو در آیینه نگه کن
تا بدانی که چه بودست گرفتار بلا را
-
اگر سخن ما را باور نمیکنی، خودت در آینه نگاه کن! تا بفهمی که چه بر سر آن کسی که به بلای عشق تو گرفتار شده، آمده است.
-
-
-
از سر زلف عروسان چمن دست بدارد
به سر زلف تو گر دست رسد باد صبا را
-
اگر باد صبا دستش به سر زلفان تو برسد، دیگر از سر زلف گلهای چمنزار دست برخواهد داشت.
-
-
-
سر انگشت تحیر بگزد عقل به دندان
چون تأمل کند این صورت انگشت نما را
-
عقل حیران میشود؛ هنگامی که به این چهرهای که همه آن را با انگشت نشان میدهند، فکر کند.
-
-
-
آرزو می کندم شمع صفت پیش وجودت
که سراپای بسوزند من بی سر و پا را
-
در جایی که تو وجود داری، در حق من آرزو میکند که همانند شمع از سر تا پای «من» بی سر و پا را بسوزانند.
-
-
-
چشم کوته نظران بر ورق صورت خوبان
خط همی بیند و عارف قلم صنع خدا را
-
آنان که کوتاه نظر هستند، وقتی که به چهره زیبایان که همانند برگ است، نگاه میکنند، تنها خطوط نوشته شده بر این برگ را میبینند؛ اما عارف با نگاه کردن به برگ چهره زیبارویان، قلمی که خداوند با آن این خطوط چهره را آفریده است، میبیند.
-
-
-
همه را دیده به رویت نگرانست ولیکن
خودپرستان ز حقیقت نشناسند هوا را
-
همه کس به چهره تو نگاه میکنند اما خودپرستان نمیتوانند حقیقت را از هوای نفس تشخیص دهند.
-
-
-
مهربانی ز من آموز و گرم عمر نماند
به سر تربت سعدی بطلب مهرگیا را
-
از من مهربانی را یاد بگیر و اگر عمری برایم باقی نماند، از سر مزار سعدی، مهرگیاه را جستجو کن
-
-
-
هیچ هشیار ملامت نکند مستی ما را
قل لصاح ترک الناس من الوجد سکاری
-
هیچ هشیاری ما را به سبب مستیمان سرزنش نکند. به همنشین بگو که سعدی از شادی مستی، مردم را رها کرد.
-
پیش ما رسم شکستن نبود عهد وفا را
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/پیش-ما-رسم-شکستن-نبود-عهد-وفا-را
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(6500 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(6500 تومان)
مخیر بکنندم
- مخیَّرکردن
- اختیار دادن، مختار ساختن
فردوس
- فردوس
- بهشت
- باغ، بوستان
خنک
- خُنُک
- خوشا
صبا
- صبا
- بادی است که از مابین مشرق و شمال وزد و باد برین هم همین است
صنع
- صنع
- آفریده
عارف
- عارف
- دانا و شناسنده.
- اصطلاح عرفانی: آنکه خدا او را بمرتبت شهود ذات و اسماء و صفات خود رسانیده باشد و این مقام بطریق حال و مکاشفه بر او ظاهر شده باشد نه بمجرد علم و معرفت حال
هوا
- هوی
- هوا
- میل، خواهش، آرزو
- عشق
مهرگیا
- مهرگیا
- مهرگیاه
- یبروح
- یمرو
- مردم گیاه
- سگ کن
-
-
- گیاهی است از تیره ٔ بادنجانیان که علفی است و غالباً آن را یکی از گونه های گیاه بلادون (بلادانه ) محسوب می دارند. این گیاه دارای ریشه ٔ ضخیم و گوشت دار و غالباً دو شاخه است و شکل ظاهری ریشه شباهت به هیکل آدمی دارد (تنه و دو پا)
- گیاهی است شبیه به آدمی که عربان یبروح الصنم خوانند و بعضی میگویند گیاهی است که با هرکس باشد محبوب القلوب خلق گردد و بعضی میگویند گیاهی است که برگهای آن در مقابل آفتاب می ایستد.
- برخی به مهرگیاه «یمرو» گفتهاند یعنی گیاه دارای دو صورت. زیرا هنگامی که ریشة این گیاه را به دو نیم کنند، دو صورت مشابه صورت زن و مرد در آن آشـکار میشود.
- میان مردم این عقیده رایج بوده است که هر کس مهرگیاه را به دست خود بکند، اندکی بعد خواهد مرد. به همین دلیل از سگها برای کندن ریشه این گیاه استفاده میشده است و به این سبب سگ کن نامگذاری شده است.
- به گفتهی طوسی (قرن ششم قمری) گیاهی است که در اران میروید و مثل انسان دارای گیسو است و شربت آن سمی و کشنده است.
- یونانیان آن را سیب عشق و محبت مینامند و عقیده دارند که ریشه این گیاه پیش از آفرینش انسان در بهشت روییده است و همان درخت دانش بوده است.
سکاری
- سکاری
- مستان