رستم

رستم
تهمتن
نام پهلوان نامی ایران که جنگها و دلاوریهای او در شاهنامه آمده است. او فرزند زال و رودابه و از اهالی زابلستان بود.
زادن رستم بارنج و سختی بسیار صورت گرفت چنانکه پهلوی رودابه رابه اشارت سیمرغ بدریدند و نوزاد را از شکم مادر بیرون کشیدند. هنگامی که رودابه بهبود یافت رستم را نزد او بردند و او از شادی گفت «برستم» یعنی آسوده شدم و از اینرو، کودک را رستم نام نهادند

رستم از آغاز کودکی پهلوانی زورمند بود چنانکه پیل سپید را کشت و به دژ سپید رفت و اهل آن دژ را به انتقام نریمان به قتل آورد و... تا آخر کار در عهد گشتاسب با اسفندیار رویین تن جنگید و او را به چاره گری کور کرد و کشت و سرانجام در عهد بهمن بحیله ٔ شغاد برادر خود به چاهی افتاد و با رخش در همان چاه جان داد، اما پیش از مرگ کین خود را از شغاد گرفت و با تیر اورا به درختی تناور بدوخت چنانکه در دم جان داد. از رستم فرامرز و سهراب و جهانگیر و گشسب بانو و زربانو پدید آمدند. سهراب بدست پدر کشته شد اما از او فرزندی برزونام و از برزو پسری بنام شهریار ماند. اما جهانگیر مانند سهراب جنگی با ایرانیان و برادر خود فرامرز و پدر خویش رستم کرد منتهی شناخته شد و از مرگ رست . اما رستم در ادبیات پهلوی رت ستخمک یا رتستخم و رتستهم نام دارد و همین نام است که در فارسی رستهم یا رستم شده . مارکوارت تصور کرده است که کلمه ٔ رت ستخمک در اوستا رئوت ستخم یکی از عناوین و صفات گرشاسپ بوده است و این دو پهلوان نه تنها از لحاظ اعمال پهلوانی به یکدیگر شبیهند بلکه از لحاظ مذهبی نیز شباهت و قرابتی دارند زیرا گرشاسپ و رستم هر دو در پایان کار خود مرتکب عمل خلاف دین شدند. اما این وجوه شباهتی که مارکوارت ذکر کرده است مستبعد و نامقبول بنظر می آید و اصولاً تصوراتی که رئوت ستخم یکی از صفات و عناوین گرشاسب بود در همان مرحله ٔ تصور و نظر باقی مانده است . نلدکه برعکس مارکوارت معتقد است که داستان زال زر و رستم به هیچ روی در اصل با روایت گرشاسب ارتباطی ندارد و نسب نامه ٔ آن دوساختگی و مجعول است ، چه اولاً در اوستا از ایشان نامی نیامده است و ثانیاً گرشاسپ در بعضی از موارد شاهنامه در شمار شاهان است در صورتی که زال و رستم از پهلوانان ایشان شمرده می شوند. شپیگل گفته است : نویسندگان اوستا رستم را می شناختند اما عمداً از او نامی نیاورده اند زیرا رفتار او مطبوع طبع موبدان زرتشتی نبوده است ، اما نولدکه این فرض را نادرست دانسته و در این خلاف به گمان من صاحب حق است زیرا اگر رستم در نظرنویسندگان اوستا مطرود بود می توانستند از او به بدی یاد کنند، چنانکه بسیاری از پهلوانان را به بدی یادکرده و حتی از ذکر قبایح اعمال شاهان و پهلوانان بزرگی مانند جم و کاوس و گرشاسب هم نگذشته اند. پیداست که رستم و زال در داستانهای ملی ما از پهلوانان سیستان و زابلند و شکل اصلی نام رستم رتستخم یا رئوت ستخم به معنی ایرانی است و جزء ستخم و ستهم و تهم که به معنی زورمند است در نام تخم اروپ و تخم سپاد نیز دیده میشود. همچنین است نام مادر او روتابک که در غرر اخبار ثعالبی روذاوذ و در شاهنامه رودابه شده و این اسم را نیز نلدکه از اسامی اصیل ایرانی دانسته است . اکنون باید دید داستان رستم از چه عهد پیدا شده و متعلق به چه دوره ای است ... نام رستم اصلاً در اوستا نیامده ولی در آثار پهلوی بندرت به شکل روت ستخمک یا رتستخم دیده میشود. اگر نام رستم چنانکه مارکوارت و نلدکه نیز پنداشته و در این تصور مصیب اند، ایرانی باشد، در این صورت باید متعلق به عهود پیش از مهاجرت سکاها به سرزمین سیستان و توطن در آن سامان تصور شود و اگر این فرض نیز مقبول نیفتد لابد باید به این اصل توجه داشت که داستان این پهلوان بسیار قدیم و متعلق به عهود پیش از اسلام است و نضربن الحارث از رجال صدر اسلام داستان رستم و اسفندیار را روایت نموده است . و عمومیت داستان رستم در قرن هفتم میلادی و صدر اسلام میان اهالی بین النهرین چنان بوده که چند تن از ساکنان آن دیار در اوایل همین قرن رستم نام داشته اند که از آن جمله رستم فرخزاد است و این نام می بایست در اواخر عهد ساسانی شهرتی داشته باشد تا پدر و مادری در اواخر قرن ششم میلادی پسر خود را بدین نام بنامند. موسی خورنی (موسیس خورن ) که عهد او را به اختلاف از قرن پنجم تا قرن هشتم میلادی نگاشته اند از رستم نام برده و گفته است که نیروی او برابر یکصدوبیست فیل بوده است . در فصل 31 از نسخه ٔ هندی بندهشن فقرات 36-41 مطلب تازه ای در باب خاندان رستم می یابیم که دلیل بر قدمت داستان این خاندان است ... با توجه به این دلایل ثابت می شود که داستان رستم متعلق به عهد ساسانی و پیش از قرن ششم است ، اما با دلیل متقن تری می توان دریافت که از عهد ساسانی نیز قدیمی تر است .توضیح آنکه نام روت ستخم در فقره ٔ 41 از رساله ٔ «درخت آسوریک » که متعلق به عهد اشکانی است آمده و از این طریق توان گفت که داستان مذکور از روزگاران کهن بیادگار مانده است . و نگارنده چنین می پندارد که رستم نیز مانند چند تن از پهلوانان دیگر شاهنامه (گودرز، گیو، بیژن و میلاد...) از امرا و رجال و سرداران ایران در عهد اشکانی بود که در سیستان قدرتی داشت و بر اثرکارهای بزرگ خود در داستانهای ملی ایرانیان مشرق راه جست و در صورت صحت این فرض رستم اصلاً وجودی تاریخی بود ولی وقتی در داستانهای ملی راه یافت بوجودی داستانی مبدل گشت و تمام خصایص پهلوانان داستانی در او گرد آمد، عمر او به ششصد سال رسید، از هفتخوان گذشت و... با راه یافتن خوارق عادات در زندگی یک پهلوان بزرگ تاریخی نباید وجود تاریخی او را انکار کرد چنانکه می دانیم اغانی رلاند در شرح جنگهای شارلمانی پادشاه معروف فرانسه معاصر هارون الرشید (قرن 8 م .) بوجود آمده است . در این منظومه که تقریباً سه چهار قرن پس از شارلمانی پدید آمده عمر شارلمانی از 200 سال درگذشته . بنابراین اگر رستم که عمر داستان او تا زمان نظم شاهنامه در حدود هزار سال بود ششصد سال زندگی یابد نباید مایه ٔ اعجاب و شگفتی گردد... مهمترین حوادث و اقدامات رستم که در شاهنامه به نظم آمده عبارت است از: نجات دادن کیکاوس از بند هاماوران پادشاه مازندران با گذشتن از هفتخوان ، کشتن اسفندیار، بیرون راندن افراسیاب از ایران که در غیبت کاوس به ایران تاخته وآن را مسخر ساخته بود، پرورش سیاوش ، فتح دژ سپندکوه ، خونخواهی از سیاوش و تاختن به توران ، جنگ با سهراب ، جنگ با برزو، جنگ با جهانگیر پسر خود و...

1

کاربردهای رستم

  • غمی بود رستم بیازید چنگ

    گرفت آن بر و یال جنگی پلنگ

  • ازین نامداران گردنکشان

    کسی هم برد سوی رستم نشان

  • چو بشنید رستم سرش خیره گشت

    جهان پیش چشم اندرش تیره گشت

  • که اکنون چه داری ز رستم نشان

    که کم باد نامش ز گردنکشان

  • بدو گفت ار ایدونکه رستم تویی

    بکشتی مرا خیره از بدخویی

  • چو خورشید تابان ز گنبد بگشت

    تهمتن نیامد به لشکر ز دشت

  • دو اسپ اندر آن دشت برپای بود

    پر از گرد رستم دگر جای بود

  • به کاووس کی تاختند آگهی

    که تخت مهی شد ز رستم تهی

  • اگر کشته شد رستم جنگجوی

    از ایران که یارد شدن پیش اوی

  • نشست از بر رخش رستم چو گرد

    پر از خون رخ و لب پر از باد سرد

  • یکی دشنه بگرفت رستم به دست

    که از تن ببرد سر خویش پست

  • سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل

    شاه ترکان فارغ است از حال ما کو رستمی

  • که روز بزم بر تخت کیانی

    فریدونست و روز رزم رستم