مهجور

مهجور
هذیان
جدامانده
بی‌بهره
شتر نری که گردن آن را بر پای وی بسته باشند. شتری که با هجار بسته شده باشد
1

کاربردهای مهجور

  • من مانده ام مهجور از او بیچاره و رنجور از او

    گویی که نیشی دور از او در استخوانم می رود

  • گفت ای ز رفیق خویشتن دور

    تو نیز چو من ز دوست مهجور

  • چه کنم با که توان گفت که دوست

    در کنار من و من مهجورم

  • تنگ جهان بر من مهجور باد

    گرد من ازدامن من دور باد