کاربردهای کین
-
که تا او به تخت کیی برنشست
در کین و دست بدی را ببست
-
بخواهد هم از تو پدر کین من
چو بیند که خاکست بالین من
-
بدو گفت سهراب کین بدتریست
به آب دو دیده نباید گریست
-
گو پیلتن را چو بر پشت زین
ندیدند گردان بران دشت کین
-
به کین سیاوش ز افراسیاب
ز خون کرد گیتی چو دریای آب
-
میان را ببندد به کین پدر
کند کشور تور زیر و زبر
-
کنون رزم سهراب رانم نخست
ازان کین که او با پدر چون بجست