-
-
کتایون چو بشنید شد پر ز خشم
به پیش پسر شد پر از آب چشم
-
هنگامی که کتایون این خبر را شنید، خشمگین شد و با چشمانی گریان نزد پسرش رفت
-
-
-
چنین گفت با فرخ اسنفدیار
که ای از کیان جهان یادگار
-
به فرخ اسفندیار اینگونه گفت: ای کسی که از کیانیان در جهان به یادگار باقی ماندهای
-
-
-
ز بهمن شنیدم که از گلستان
همی رفت خواهی به زابلستان
-
از بهمن شنیدم که میخواهی از گلستان به زابلستان بروی
-
-
-
ببندی همی رستم زال را
خداوند شمشیر و گوپال را
-
تا رستم پسر زال را که دارای شمشیر و گرز است، دستگیر کنی
-
-
-
ز گیتی همی پند مادر نیوش
به بد تیز مشتاب و چندین مکوش
-
از روزگار، این نصیحت مادر را بپذیر: برای کار بد، عجله نکن و برای انجام کار بد زیاد تلاش نکن
-
-
-
سواری که باشد به نیروی پیل
ز خون رانداندر زمین جوی نیل
-
سوارکاری که به اندازهی فیل قدرت دارد و در روی زمین جوی خونی به بزرگی رودخانهی نیل جاری میکند
-
-
-
بدرد جگرگاه دیو سپید
ز شمشیر او گم کند راه شید
-
شکم دیو سفید را پاره میکند و از شمشیر او، شید (آفتاب یا شیده پسر افراسیاب) راهش را گم میکند
-
-
-
همان ماه هاماوران را بکشت
نیارست گفتن کس او را درشت
-
سودابه، ماهروی هاماوران را کشت و کسی جرات نداشت که حرف تندی به او بزند
-
-
-
همانا چو سهراب دیگر سوار
نبودست جنگی گه کارزار
-
به واقع، هیچ سوارکاری به چالاکی و جنگاوری سهراب در زمان نبرد نبوده است
-
-
-
به چنگ پدر در به هنگام جنگ
به آوردگه کشته شد بی درنگ
-
خیلی زود در هنگام جنگ با پدر به دست پدر کشته شد
-
-
-
به کین سیاوش ز افراسیاب
ز خون کرد گیتی چو دریای آب
-
به خونخواهی سیاوش، از لشکریان افراسیاب آنقدر کشت که در دنیا دریایی از خون ایجاد شد.
-
-
-
که نفرین برین تخت و این تاج باد
برین کشتن و شور و تاراج باد
-
که لعنت باد بر این تخت و بر این تاج و بر این کشتار و بر این مصیبت و بر این غارت
-
-
-
مده از پی تاج سر را به باد
که با تاج شاهی ز مادر نزاد
-
برای بدست آوردن تاج پادشاهی، خودت را به کشتن نده که هیچ کس با تاج پادشاهی از مادر زاده نشده است.
-
-
-
پدر پیر سر گشت و برنا توی
به زور و به مردی توانا توی
-
پدرت سالخورده شده است و این تو هستی که جوان هستی و قدرت زورآزمایی و مردانگی داری
-
-
-
سپه یکسره بر تو دارند چشم
میفگن تن اندر بلایی به خشم
-
چشم همهی سپاهیان به تو است. در اثر عصبانیت پیکرت را دچار بلا نکن
-
-
-
جز از سیستان در جهان جای هست
دلیری مکن تیز منمای دست
-
بجز سیستان، مکانهای دیگری هم در دنیا وجود دارد. بیپروایی نکن و آمادهی کارزار نشو
-
-
-
مرا خاکسار دو گیتی مکن
ازین مهربان مام بشنو سخن
-
من را در دو جهان خوار نکن. این سخن را از مادر مهربانت بشنو
-
-
-
چنین پاسخ آوردش اسفندیار
که ای مهربان این سخن یاددار
-
اسفندیار این گونه به مادر جواب داد: ای مادر مهربانم! این سخن را به یاد داشته باش
-
-
-
همانست رستم که دانی همی
هنرهاش چون زند خوانی همی
-
رستم همان ویژگیهایی را دارد که میدانی (و گفتی) و مهارتهایش را همچون تفسیر اوستا میخوانی
-
-
-
نکوکارتر زو به ایران کسی
نیابی و گر چند پویی بسی
-
هر چقدر هم که جستجو کنی، هیچ کسی را در ایران، نیکوکارتر از او پیدا نخواهی کرد.
-
-
-
چو او را به بستن نباشد روا
چنین بد نه خوب آید از پادشا
-
سزا نیست که کسی همچون او را دستگیر کرد و این کار ناپسند از پادشاه، شایسته نیست
-
-
-
ولیکن نباید شکستن دلم
که چون بشکنی دل ز جان بگسلم
-
ولی نباید روحیهام را خراب کنی چرا که اگر در دلم هراس بیندازی، جانم را از دست خواهم داد
-
-
-
چگونه کشم سر ز فرمان شاه
چگونه گذارم چنین دستگاه
-
چگونه میتوانم از دستور پادشاه سرکشی کنم؟ چگونه میتوانم این حکومت را رها کنم؟
-
-
-
مرا گر به زاول سرآید زمان
بدان سو کشد اخترم بی گمان
-
اگر قرار باشد که عمر من در زابل پایان یابد، بیتردید سرنوشت من را به آنجا خواهد برد.
-
-
-
چو رستم بیاید به فرمان من
ز من نشنود سرد هرگز سخن
-
اگر رستم به دستور من بیاید، هرگز هیچ سخن سردی از من نخواهد شنید
-
-
-
ببارید خون از مژه مادرش
همه پاک بر کند موی از سرش
-
مادرش خون گریه کرد و همهی موهای سرش را کاملاً کند.
-
-
-
بدو گفت کای زنده پیل ژیان
همی خوار گیری ز نیرو روان
-
به او گفت که ای فیل خشمگین زنده! به اعتبار قدرتی که داری، روانت را بیارزش میکنی
-
-
-
نباشی بسنده تو با پیلتن
از ایدر مرو بی یکی انجمن
-
تو در حد و اندازهی رستم نیستی. از اینجا بدون یک همراه نرو
-
-
-
مبر پیش پیل ژیان هوش خویش
نهاده بدین گونه بر دوش خویش
-
وقتی نزد فیل خشمگین میروی، اینگونه جانت را بر دوشت نگذار
-
-
-
اگر زین نشان رای تو رفتنست
همه کام بدگوهر آهرمنست
-
اگر این طور که معلوم است، نظرت این است که بروی، این کارت موجب خشنودی اهریمن بدسرشت است
-
-
-
به دوزخ مبر کودکان را به پای
که دانا بخواند ترا پاک رای
-
کودکان را با پای خودشان به دوزخ نبر تا دانایان تو را فهمیده بنامند
-
-
-
به مادر چنین گفت پس جنگجوی
که نابردن کودکان نیست روی
-
پس اسفندیار که به دنبال جنگ بود این گونه به مادرش پاسخ داد: نبردن کودکان به صلاح نیست
-
-
-
چو با زن پس پرده باشد جوان
بماند منش پست و تیره روان
-
اگر کودک جوان در اندرونی خانه و حرمسرا، پیش زنان زندگی کند، خلق و خویش تباه میشود و عقلش ناقص میماند
-
-
-
به هر رزمگه باید او را نگاه
گذارد بهر زخم گوپال شاه
-
در هر میدان نبرد، او باید هر زخم گرز پادشاه را ببیند
-
-
-
مرا لشکری خود نیاید به کار
جز از خویش و پیوند و چندی سوار
-
هیچ سپاهی به درد من نمیخورد مگر چند نفر سوارکار و خویشان و اقوام
-
-
-
ز پیش پسر مادر مهربان
بیامد پر از درد و تیره روان
-
پسر از پیش مادر مهربانش با دلی پر از درد و غمگین بازگشت
-
-
-
همه شب ز مهر پسر مادرش
ز دیده همی ریخت خون بر برش
-
مادر او، در تمام طول شب، از عشق پسرش، خون گریه میکرد.
-
کتایون چو بشنید شد پر ز خشم
فردوسی
https://www.sherfarsi.ir/ferdowsi/کتایون-چو-بشنید-شد-پر-ز-خشم
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(18500 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(18500 تومان)
گوپال
- گوپال
- گرز و عمود آّهنین
شید
- شیده
- پسر افراسیاب . کیخسرو پسر سیاوش که خواهرزاده ٔ او بود روزی با وی کشتی گرفت و چنانش بر زمین زد که هلاک شد
شید
- شید
- درخشان
- آفتاب، خورشید
- نور، روشنایی
کین
- کین
- کینه، عداوت و دشمنی
- انتقام
- خشم و غضب
افراسیاب
- افراسیاب
- شاه اسطورهای توران پسر پشنگ در شاهنامه است. او دشمن ایرانیان بود و داستان نبردهایش با ایرانیان و به ویژه رستم خواندنی است. سرانجام به دست کیخسرو کشته شد.
- سرزمینی که تورانیان بر آن حکمرانی میکردند، بعدها توسط ترکان اشغال گردید. به همین دلیل، در متون قدیمی، توران و از جمله افراسیاب را (به اشتباه) ترک دانستهاند
برنا
- بُرنا
- بُرنای
- بُرناه
- جوان
- زیبا، خوب
پرده
- پرده
- پوشش، حجاب، مانع و حایلی که مانع دیدن میشود
- حجله، حرمسرا
- نوا، گاه موسیقی
تیره روان
- تیره روان
- خشمناک، غمگین
- بد اندیش، تیره باطن
- سست عقل، بیمایه
منش پست
- منش پست
- کوته نظر، فرومایه، کوتاه فکر