-
-
شنیدم که یک هفته ابن السبیل
نیامد به مهمان سرای خلیل
-
شنیدم که مدت یک هفته بود که در راه ماندهای به مهمانخانه ابراهیم نیامده بود
-
-
-
ز فرخنده خویی نخوردی بگاه
مگر بینوایی در آید ز راه
-
ابراهیم، به دلیل خلق و خوی مبارکش، در جایش، هیچ نمیخورد شاید که بیچارهای از راه وارد شود.
-
-
-
برون رفت و هر جانبی بنگرید
بر اطراف وادی نگه کرد و دید
-
بیرون رفت و به هر سو نگاه کرد. در اطراف صحرا را نگاه کرد و دید...
-
-
-
به تنها یکی در بیایان چو بید
سر و مویش از برف پیری سپید
-
یک نفر همچون بید، تنها در بیابان بود و موهای سر و صورتش در اثر پیری سفید شده بود.
-
-
-
به دلداریش مرحبایی بگفت
برسم کریمان صلایی بگفت
-
برای بدست آوردن دل او، به او تعارف کرد و مطابق با رسم بخشندگان، او را با صدای بلند به خوردن غذا دعوت کرد.
-
-
-
که ای چشمهای مرا مردمک
یکی مردمی کن به نان و نمک
-
که ای کسی که مردمک چشمهای من هستی! بیا و با خوردن نان و نمک، مردانگی کن.
-
-
-
نعم گفت و بر جست و برداشت گام
که دانست خلقش علیه السلام
-
پیرمرد جواب مثبت داد و بلند شد و راه افتاد چرا که اخلاق آن پیامبر را میدانست.
-
-
-
رقیبان مهمان سرای خلیل
به عزت نشاندند پیر ذلیل
-
خدمتکاران مهمانخانه ابراهیم پیرمرد بیچاره را با عزت و احترام نشاندند.
-
-
-
بفرمود و ترتیب کردند خوان
نشستند بر هر طرف همگنان
-
ابراهیم دستور داد و خدمتکاران سفره را پهن کردند. و همگی در اطراف سفره نشستند.
-
-
-
چو بسم الله آغاز کردند جمع
نیامد ز پیرش حدیثی به سمع
-
هنگامی که افرادی که سر سفره نشسته بودند، شروع به گفتن لفظ «بسم الله» کردند، از آن پیرمرد صدایی به گوش نرسید.
-
-
-
چنین گفتش ای پیر دیرینه روز
چو پیران نمی بینمت صدق و سوز
-
ابراهیم به پیرمرد اینچنین گفت: که ای پیر کهنسال، همانند سایر پیران در تو شور و صفایی نمیبینم.
-
-
-
نه شرط است وقتی که روزی خوری
که نام خداوند روزی بری
-
مگر قرار نیست که هنگامی که غذا میخوری، نام خداوند روزیده را بر زبان بیاوری؟
-
-
-
بگفتا نگیرم طریقی به دست
که نشنیدم از پیر آذرپرست
-
پیرمرد جواب داد که به رسم و آدابی که مرشد آتش پرست دستور نداده است، عمل نمیکنم.
-
-
-
بدانست پیغمبر نیک فال
که گبرست پیر تبه بوده حال
-
پیامبر نیک سرشت فهمید که پیرمرد بیچاره زرتشتی است.
-
-
-
بخواری براندش چو بیگانه دید
که منکر بود پیش پاکان پلید
-
هنگامی که فهمید که این پیرمرد بیگانه است (هم کیش او نیست) او را با تحقیر بیرون کرد. چرا که کسی که منکر دین ابراهیمی است، در پیش پیروان این دین (که خود را پاک میدانند) نجس به شمار میرود.
-
-
-
سروش آمد از کردگار جلیل
به هیبت ملامت کنان کای خلیل
-
پیامی پر از سرزنش و دلهرهآور، از طرف خدواند بلند مرتبه آمد که ای ابراهیم!
-
-
-
منش داده صد سال روزی و جان
تو را نفرت آمد از او یک زمان
-
من به او صد سال رزق و روزی و جان دادم، تو به یک مرتبه او از نفرت پیدا کردی؟
-
-
-
گر او می برد پیش آتش سجود
تو واپس چرا می بری دست جود
-
اگر او به آتش سجده میکند، تو چرا دست از سخاوت و بخشندگی برمیداری؟
-
حکایت ابراهیم علیه السلام
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/حکایت-ابراهیم-علیه-السلام
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(9000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(9000 تومان)
خلیل
- خلیل
- دوست، یار
- لقب حضرت ابراهیم
وادی
- وادی
- رودبار
- دره
- صحرا، بیابان
صلایی
- صلا
- صلاء
- آواز دادن و دعوت مردم برای خوردن طعام یا انجام نماز.
مرحبایی
- مرحبا
- آفرین
- خوش آمدی ! خیر مقدم ! بفرما!
رقیبان
- رقیب
- نگهبان، مراقب. در زمانهای قدیم، به شخصی اطلاق میشده است که برای مواظبت از زیبارویان و ... آنان را در مسیر، همراهی میکرده است.
- امروزه، رقابت کننده. ظاهرا، از آنجایی که نگهبانان، خودشان هم عاشق زیبارو میشدهاند، و در این عشق به رقابت با عاشقان دیگر میپرداختهاند، به مرور زمان، واژه رقیب به معنی امروزی «رقابت کننده» درآمده است.
خوان
- خوان
- سفره
- طبق بزرگ چوبی
- خوردنی
همگنان
- همگنان
- همگی
گبرست
- گبر
- آتش پرست، زرتشتی
- خود و خفتان و آنچه بدان ماند از آهن . جوشن . زره . لباس جنگ
سروش
- سروش
- فرشته پیام آور
- نام روز هفدهم باشد از هر ماه شمسی
- آواز خوش و نغمه
- وحی، الهام
هیبت
- هیبت
- ترس
- شکوه، عظمت
جود
- جود
- کرم، سخاوت، بخشندگی