-
-
مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست
یا شب و روز بجز فکر توام کاری هست
-
ای دوست اگر کسی بگوید که من بجز تو یار دیگری دارم، یا من بجز فکر کردن به تو، شب و روز کار دیگری دارم، سخنش را نپذیر.
-
-
-
به کمند سر زلفت نه من افتادم و بس
که به هر حلقه موییت گرفتاری هست
-
این تنها من نبودم که در دام سر زلفان تو گرفتار شدم؛ بدان که بر سر هر تار موی تو، یک نفر گرفتار شده است.
-
-
-
گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست
در و دیوار گواهی بدهد کاری هست
-
حتی اگر خودم هم بگویم که با تو کاری ندارم، در و دیوار شهادت خواهند داد که دروغ گفتهام و بر خلاف آنچه گفتهام، به تو علاقمندم.
-
-
-
هر که عیبم کند از عشق و ملامت گوید
تا ندیدست تو را بر منش انکاری هست
-
در مورد کسانی که از من عیب جویی میکنند و مرا به خاطر عشق ورزیدن، سرزنش میکنند، بگویم که این افراد تنها تا زمانی که چشمشان تو را ندیده است، رفتار من را نمیپذیرند و پس از دیدن تو، من را تایید خواهند کرد.
-
-
-
صبر بر جور رقیبت چه کنم گر نکنم
همه دانند که در صحبت گل خاری هست
-
اگر رفتار نامهربانانه نگهبانت را تحمل نکنم، چه کار دیگری میتوان انجام دهم؟ همه میدانند که برای همنشین شدن با گل، باید وجود خار را هم تحمل کرد.
-
-
-
نه من خام طمع عشق تو می ورزم و بس
که چو من سوخته در خیل تو بسیاری هست
-
این تنها منِ متوهم نیستم که عشق تو را در دلم میپرورانم. چرا که افراد شبیه من که از عشق تو سوخته شدهاند، دور و اطراف تو زیاد هست.
-
-
-
باد خاکی ز مقام تو بیاورد و ببرد
آب هر طیب که در کلبه عطاری هست
-
باد، ذرهای از جایگاه تو را با خود آورد و آبروی همهی عطرهای دکان عطر فروش را برد.
-
-
-
من چه در پای تو ریزم که پسند تو بود
جان و سر را نتوان گفت که مقداری هست
-
چه چیزی را نثار تو کنم که مقبول تو واقع گردد؟ جان و سر من آنقدر ارزش ندارند (که بخواهم به پای تو بریزم)
-
-
-
من از این دلق مرقع به درآیم روزی
تا همه خلق بدانند که زناری هست
-
روزی من این لباس پشمینه وصلهدار درویشی را از تن بیرون خواهم آورد تا همه مردم ببینند که در زیر آن زناری (کمربندی که نشانه زرتشتی بودن است) پوشیدهام.
-
-
-
همه را هست همین داغ محبت که مراست
که نه مستم من و در دور تو هشیاری هست
-
دیگران هم همین داغ عشقی را که در دل من افتاده است، در دل دارند. اینچنین نیست که فقط من مست تو شده باشم و بقیه اطرافیان تو هوشیار باشند.
-
-
-
عشق سعدی نه حدیثیست که پنهان ماند
داستانیست که بر هر سر بازاری هست
-
عشق سعدی داستانی نیست که مخفی بماند. این عشق داستانی است که بر سر هر بازاری روایت میشود.
-
مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/مشنو-ای-دوست-که-غیر-از-تو-مرا-یاری-هست
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5500 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5500 تومان)
کمند
- کمند
- دام و طنابی که در جنگ بر گردن دشمن یا در شکار بر گردن حیوان می انداختند و او را به جانب خود می کشیدند.
سر و کاری
- سر و کار
- خواهش
- کار
- معامله، داد و ستد
- علاقه
- حکم، داوری
- عاقبت، فرجام، پایان
گل
- گل
-
- هرجا که گل به صورت مجزا به کار برده شود،(نام خاص آن ذکر نشود) منظور گل سرخ است.
رقیبت
- رقیب
- نگهبان، مراقب. در زمانهای قدیم، به شخصی اطلاق میشده است که برای مواظبت از زیبارویان و ... آنان را در مسیر، همراهی میکرده است.
- امروزه، رقابت کننده. ظاهرا، از آنجایی که نگهبانان، خودشان هم عاشق زیبارو میشدهاند، و در این عشق به رقابت با عاشقان دیگر میپرداختهاند، به مرور زمان، واژه رقیب به معنی امروزی «رقابت کننده» درآمده است.
صحبت
- صحبت
- دوستی، نشست و برخاست، همنشینی، همراهی
خیل
- خیل
- گروه لشکر، گروه سواران، گروه اسبان
- طایفه، دسته
خام طمع
- خام طمع
- کسی که آرزوهای بیهوده در سر می پروراند.
طیب
- طیب
- بوی خوش
- پاک و پاکیزه
دلق
- دلق
- خرقه، جامه درویشان
مرقع
- مرقع
- جامه وصله دار، جامه ای که از تکه پارچه های دوخته شده درست شده باشد، خرقه ، خرقه ای که وصله های چهارگوش داشته باشد.
زناری
- زنار
- کُستی ؛ شالی که زردشتیان به کمر بندند.
- رشته ای که مسیحیان به وسیلة آن صلیب را به گردن آویزند