سلامی چو بوی خوش آشنایی
حافظ
https://www.sherfarsi.ir/hafez/سلامی-چو-بوی-خوش-آشنایی

لطفا برای دریافت آرایه‌های ادبی این شعر، نشانی صفحه را کنید و مطابق توضیحات این صفحه ثبت نمایید. (5500 تومان)

  1. سلامی چو بوی خوش آشنایی

    بدان مردم دیده روشنایی

    سلامی همچون بوی خوش آشنایی به آن کسانی که بیننده‌ی روشنایی و امید هستند.

  2. درودی چو نور دل پارسایان

    بدان شمع خلوتگه پارسایی

    درودی همچون نور دل نیکوکاران به کسی که روشنی بخش خلوت نیکوکاری است.

  3. نمی بینم از همدمان هیچ بر جای

    دلم خون شد از غصه ساقی کجایی

    از میان کسانی که همنشینم بوده‌اند کسی را در کنارم نمی‌بینم. دلم از غم به درد آمده است؛ ای ساقی کجایی که با شراب خود درد دلم را تسکین بخشی

  4. ز کوی مغان رخ مگردان که آن جا

    فروشند مفتاح مشکل گشایی

    از محله‌ی می فروشان دوری نکن که در آنجا کلید حلال مشکلات را می‌فروشند.

  5. عروس جهان گر چه در حد حسن است

    ز حد می برد شیوه بی وفایی

    دنیا همچون عروسی با نهایت زیبایی است ولی رسم بی‌وفایی‌اش، بیش از حد است.

  6. دل خسته من گرش همتی هست

    نخواهد ز سنگین دلان مومیایی

    دل رنجور من اگر هنوز همت و بلند نظری دارد، از سنگدلان شفا طلب نمی‌کند

  7. می صوفی افکن کجا می فروشند

    که در تابم از دست زهد ریایی

    کجا شرابی می‌فروشند که صوفی را از پا می‌اندازد؟ چرا که از دست پارسایی دروغین در تب و تاب هستم.

  8. رفیقان چنان عهد صحبت شکستند

    که گویی نبوده ست خود آشنایی

    دوستان آنچنان پیمان همنشینی را زیر پا گذاشتند که گویا اصلاً از همان اول هم هیچ عهد و پیمانی در میان نبوده است.

  9. مرا گر تو بگذاری ای نفس طامع

    بسی پادشایی کنم در گدایی

    ای نفس آزمند و حریص! اگر تو بگذاری در حالت گدایی هم همچون پادشاهان زندگی خواهم کرد.

  10. بیاموزمت کیمیای سعادت

    ز همصحبت بد جدایی جدایی

    راز خوشبختی را به تو می‌آموزم: از همنشین بد دور باش

  11. مکن حافظ از جور دوران شکایت

    چه دانی تو ای بنده کار خدایی

    ای حافظ! از نامرادی روزگار شکایت نکن. تو بنده‌ای هستی و از کار خدا سر در نمی‌آوری

لطفا برای دریافت آرایه‌های ادبی این شعر، نشانی صفحه را کنید و مطابق توضیحات این صفحه ثبت نمایید. (5500 تومان)

دانلود متن شعر زیبای حافظ

از میان تصاویر زیر، عکس نوشته‌ی این شعر را انتخاب نمایید:

  • پس زمینه کاهی متن نوشته:  بدان مردم دیده روشنایی
بدان شمع خلوتگه پارسایی
دلم خون شد از غصه ساقی کجایی
فروشند مفتاح مشکل گشایی
ز حد می برد شیوه بی وفایی
نخواهد ز سنگین دلان مومیایی
که در تابم از دست زهد ریایی
که گویی نبوده ست خود آشنایی
بسی پادشایی کنم در گدایی
ز همصحبت بد جدایی جدایی
چه دانی تو ای بنده کار خدایی سلامی چو بوی خوش آشنایی
درودی چو نور دل پارسایان
نمی بینم از همدمان هیچ بر جای
ز کوی مغان رخ مگردان که آن جا
عروس جهان گر چه در حد حسن است
دل خسته من گرش همتی هست
می صوفی افکن کجا می فرو
  • پس زمینه قرمز متن نوشته:  بدان مردم دیده روشنایی
بدان شمع خلوتگه پارسایی
دلم خون شد از غصه ساقی کجایی
فروشند مفتاح مشکل گشایی
ز حد می برد شیوه بی وفایی
نخواهد ز سنگین دلان مومیایی
که در تابم از دست زهد ریایی
که گویی نبوده ست خود آشنایی
بسی پادشایی کنم در گدایی
ز همصحبت بد جدایی جدایی
چه دانی تو ای بنده کار خدایی سلامی چو بوی خوش آشنایی
درودی چو نور دل پارسایان
نمی بینم از همدمان هیچ بر جای
ز کوی مغان رخ مگردان که آن جا
عروس جهان گر چه در حد حسن است
دل خسته من گرش همتی هست
می صوفی افکن کجا می فرو
  • پس زمینه شب متن نوشته:  بدان مردم دیده روشنایی
بدان شمع خلوتگه پارسایی
دلم خون شد از غصه ساقی کجایی
فروشند مفتاح مشکل گشایی
ز حد می برد شیوه بی وفایی
نخواهد ز سنگین دلان مومیایی
که در تابم از دست زهد ریایی
که گویی نبوده ست خود آشنایی
بسی پادشایی کنم در گدایی
ز همصحبت بد جدایی جدایی
چه دانی تو ای بنده کار خدایی سلامی چو بوی خوش آشنایی
درودی چو نور دل پارسایان
نمی بینم از همدمان هیچ بر جای
ز کوی مغان رخ مگردان که آن جا
عروس جهان گر چه در حد حسن است
دل خسته من گرش همتی هست
می صوفی افکن کجا می فروشن
  • پس زمینه سفید متن نوشته:  بدان مردم دیده روشنایی
بدان شمع خلوتگه پارسایی
دلم خون شد از غصه ساقی کجایی
فروشند مفتاح مشکل گشایی
ز حد می برد شیوه بی وفایی
نخواهد ز سنگین دلان مومیایی
که در تابم از دست زهد ریایی
که گویی نبوده ست خود آشنایی
بسی پادشایی کنم در گدایی
ز همصحبت بد جدایی جدایی
چه دانی تو ای بنده کار خدایی سلامی چو بوی خوش آشنایی
درودی چو نور دل پارسایان
نمی بینم از همدمان هیچ بر جای
ز کوی مغان رخ مگردان که آن جا
عروس جهان گر چه در حد حسن است
دل خسته من گرش همتی هست
می صوفی افکن کجا می فرو
  • پس زمینه غروب خورشید متن نوشته:  سلامی چو بوی خوش آشنایی
درودی چو نور دل پارسایان
نمی بینم از همدمان هیچ بر جای
ز کوی مغان رخ مگردان که آن جا
عروس جهان گر چه در حد حسن است
دل خسته من گرش همتی هست
می صوفی افکن کجا می فروشند
رفیقان چنان عهد صحبت شکستند
مرا گر تو بگذاری ای نفس طامع
بیاموزمت کیمیای سعادت
مکن حافظ از جور دوران شکایت بدان مردم دیده روشنایی
بدان شمع خلوتگه پارسایی
دلم خون شد از غصه ساقی کجایی
فروشند مفتاح مشکل گشایی
ز حد می برد شیوه بی وفایی
نخواهد ز سنگین دلان مومیایی
که در تابم از دس
  • پس زمینه بنفش متن نوشته:  سلامی چو بوی خوش آشنایی
درودی چو نور دل پارسایان
نمی بینم از همدمان هیچ بر جای
ز کوی مغان رخ مگردان که آن جا
عروس جهان گر چه در حد حسن است
دل خسته من گرش همتی هست
می صوفی افکن کجا می فروشند
رفیقان چنان عهد صحبت شکستند
مرا گر تو بگذاری ای نفس طامع
بیاموزمت کیمیای سعادت
مکن حافظ از جور دوران شکایت بدان مردم دیده روشنایی
بدان شمع خلوتگه پارسایی
دلم خون شد از غصه ساقی کجایی
فروشند مفتاح مشکل گشایی
ز حد می برد شیوه بی وفایی
نخواهد ز سنگین دلان مومیایی
که در تابم از دست زهد ر
  • پس زمینه سیاه متن نوشته:  سلامی چو بوی خوش آشنایی
درودی چو نور دل پارسایان
نمی بینم از همدمان هیچ بر جای
ز کوی مغان رخ مگردان که آن جا
عروس جهان گر چه در حد حسن است
دل خسته من گرش همتی هست
می صوفی افکن کجا می فروشند
رفیقان چنان عهد صحبت شکستند
مرا گر تو بگذاری ای نفس طامع
بیاموزمت کیمیای سعادت
مکن حافظ از جور دوران شکایت بدان مردم دیده روشنایی
بدان شمع خلوتگه پارسایی
دلم خون شد از غصه ساقی کجایی
فروشند مفتاح مشکل گشایی
ز حد می برد شیوه بی وفایی
نخواهد ز سنگین دلان مومیایی
که در تابم از دست زهد ر
  • پس زمینه طبیعت متن نوشته:  سلامی چو بوی خوش آشنایی
درودی چو نور دل پارسایان
نمی بینم از همدمان هیچ بر جای
ز کوی مغان رخ مگردان که آن جا
عروس جهان گر چه در حد حسن است
دل خسته من گرش همتی هست
می صوفی افکن کجا می فروشند
رفیقان چنان عهد صحبت شکستند
مرا گر تو بگذاری ای نفس طامع
بیاموزمت کیمیای سعادت
مکن حافظ از جور دوران شکایت بدان مردم دیده روشنایی
بدان شمع خلوتگه پارسایی
دلم خون شد از غصه ساقی کجایی
فروشند مفتاح مشکل گشایی
ز حد می برد شیوه بی وفایی
نخواهد ز سنگین دلان مومیایی
که در تابم از دست زهد

    • ساقی

      ساقی
      کسی که آب یا شراب به دیگران دهد.
    • مغان

      مغ
      مغان
      مغ به معنی پیشوای دین زرتشتی است و مغان، جمع آن. مغان در اصل قبیله ای از قوم ماد بودند که مقام روحانیت منحصراً به آنان تعلق داشت . آنگاه که آیین زرتشت بر نواحی غرب و جنوب ایران یعنی ماد و پارس مستولی شد مغان پیشوایان دیانت جدید شدند.
    • همتی

      همت
      اراده و آرزو و خواهش و عزم
      شجاعت و دلیری
      فال نیک
      بلند نظری
      (اصطلاح تصوف ) توجه قلب با تمام قوای روحانی خود به جانب حق ، برای حصول کمال در خود یا دیگری ، به نحوی که به غیر مقصود حقیقی ملتفت نشود. توجه پیر برای امر وجودی یا عدمی . نفس پیر. نفوذ ناپیدای شیخ در مریدان
    • مومیایی

      مومیایی
      منسوب به مومیا، مانند مومیا، مومیا شده؛ مومیا ماده ای سیاه رنگ شبیه قیر است که اجساد مردگان را با آن آغشته می کردند تا از تجزیه شدن آن جلوگیری کنند.
      نام دارویی سیاه مانند قیر
      به مجاز، داروی درد. چاره ساز. شفابخش . وسیله ٔ مداوا.
    • صوفی

      صوفی
      پشمینه پوش
      پیرو طریقه تصوف
    • صحبت

      صحبت
      دوستی، نشست و برخاست، همنشینی، همراهی
    • طامع

      طامع
      آزمند، حریص
      امیدوار