کاربردهای ملک (پادشاه)
-
نماند از وشاقان گردن فراز
کسی در قفای ملک جز ایاز
-
این ملک خلل گیرد گر خود ملک رومی
وین روز به شام آید گر پادشه شامی
-
اگر ز باغ رعیت ملک خورد سیبی
برآورند غلامان او درخت از بیخ
-
باز آمدیم بحکایت وزیر غافل ملک را طرفی از ذمائم اخلاق او بقرائن معلوم شد در شکنجه کشید و بانواع عقوبت بکشت
-
یکی از وزرا معزول شد و بحلقه درویشان درآمد برکت صحبت ایشان در وی اثر کرد و جمعیت خاطرش دست داد ملک بار دیگر بر او دل خوش کرد و عمل فرمود قبولش نیامد و گفت معزولی به که مشغولی
-
ملک گفت هر آئینه ما را خردمند کافی باید که تدبیر مملکت را بشاید گفت ای ملک نشان خردمند کافی آنست که به چنین کارها تن در ندهد
-
خیز نظامی که ملک بر نشست
همسر اینجا چه شوی پای بست