-
-
در وصف نیاید که چه شیرین دهنست آن
اینست که دور از لب و دندان منست آن
-
نمیتوان توصیف کرد که او چقدر شیرین بیان است (یا لبان شیرینی دارد)! به این دلیل است که آن لبان از لب و دندان من جدا افتادهاند. (لب و دندان من به لبان او دسترسی ندارند)
-
-
-
عارض نتوان گفت که دور قمرست این
بالا نتوان خواند که سرو چمنست آن
-
نمیتوان نام گونههای او را «گونه» گذاشت چرا که بیشتر شبیه گردی ماه است. قد و بالای او را نمیتوان قامت نامید که همچون سرو چمنزار (راست و بلند) است.
-
-
-
در سرو رسیدست ولیکن به حقیقت
از سرو گذشتست که سیمین بدنست آن
-
......ولی در واقع، از سرو هم فراتر رفته است؛ چرا که او بدنی سفید دارد.
-
-
-
هرگز نبود جسم بدین حسن و لطافت
گویی همه روحست که در پیرهنست آن
-
هرگز ماده نمیتواند به این زیبایی و لطافت باشد. انگار که او روحی است که داخل پیراهن قرار گرفته است.
-
-
-
خالست بر آن صفحه سیمین بناگوش
یا نقطه ای از غالیه بر یاسمنست آن
-
آن نقطه، آیا خالی است بر سطح سفیدرنگ بناگوش او و یا نقطهای است که از غالیه بروی یاسمن کشیدهاند؟
-
-
-
فی الجمله قیامت تویی امروز در آفاق
در چشم تو پیداست که باب فتنست آن
-
در گرداگرد دنیا، کلاً تو قیامتی هستی! از چشمان تو اینچنین برمیآید که چشمانت سرچشمه فتنهها است.
-
-
-
گفتم که دل از چنبر زلفت برهانم
ترسم نرهانم که شکن بر شکنست آن
-
گفته بودم که دلم را از چنگال زلف تو رها کنم. میترسم که نتوانم دلم را آزاد کنم چرا که موهای تو پر از پیچ و تاب است.
-
-
-
هر کس که به جان آرزوی وصل تو دارد
دشوار برآید که محقر ثمنست آن
-
برای هرکسی مشکل است که بخواهد در ازای بخشیدن جانش، به تو برسد، چرا که جانش (در برابر وصال تو) کالایی کم ارزش است.
-
-
-
مردی که ز شمشیر جفا روی بتابد
در کوی وفا مرد مخوانش که زنست آن
-
مردی که در برابر شمشیر ستم رویش را برگرداند (از جفای یار بگریزد) در محله وفا، او را مرد نمیانگارند چرا که این رفتارش، رفتار نامردان است.
-
-
-
گر خسته دلی نعره زند بر سر کویی
عیبش نتوان گفت که بی خویشتنست آن
-
اگر دلشکستهای در سر محلهای فریاد زاری سر دهد، نمیتوان از او خرده گرفت چرا که از خود بیخود شده است (یا از خودش جدا شده است)
-
-
-
نزدیک من آنست که هر جرم و خطایی
کز صاحب وجه حسن آید حسنست آن
-
از نظر من، هر جرم و خطایی که از جانب شخص زیبارو سر بزند، آن خطا، کاری نیکو به شمار میآید.
-
-
-
سعدی سر سودای تو دارد نه سر خویش
هر جامه که عیار بپوشد کفنست آن
-
سعدی خیال خام رسیدن به تو را در سر میپروراند و به فکر خودش نیست. عیار هر جامهای که به تن کند، آن جامه کفن او به شمار میآید (عیار همواره آماده مرگ است)
-
در وصف نیاید که چه شیرین دهنست آن
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/در-وصف-نیاید-که-چه-شیرین-دهنست-آن
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(6000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(6000 تومان)
سرو
- سرو
- درختی است همواره سبز که در سه نوع است: سرو ناز که شاخهایش متمایل است ، سرو آزاد که شاخهایش راست رسته باشد و سرو سهی که دو شاخه راست رسته دارد.
عارض
- عارض
- عرض کننده، عرض دهنده ٔ لشکر
- شکایت کننده ، شاکی .
- چهره ، رخسار
- پیشامد، حادثه
یاسمنست
- یاسمن
- یاسمین
- سمن
- یاس
- درختچه ای از تیره ٔ زیتونیان که دارای گونه های برافراشته و یا بالارونده است . گلهایش درشت و معطر و به رنگهای سفید یا زرد و یا قرمز میباشد.
غالیه
- غالیه
- مادهای خوشبو مرکب از مشک و عنبر و باله به رنگ سیاه که موی را با آن رنگ میکردهاند
فتنست
- فتنه
- آشوب، ستیزه، عذاب و رنج، شگفتی
سودای
- سودا
- نام خلطی از اخلاط چهارگانه و به طور مجازی به معنی شیدایی و دیوانگی است چرا که بر طبق طب سنتی، چنانچه مقدار سودا از حد بگذرد، جنون پدید میآید.
- خیال خام، خیال باطل
- سیاه
- داد و ستد، معامله، خرید و فروش
عیار
- عیار
- ولگرد،تندرو، چالاک، دزد، طرار، جوانمرد