فهرست شعرهای
غزلیات حافظ شیرازی
(رباعی)
تمامی اشعار
(رباعی)
رباعی ها
جز نقش تو در نظر نیامد ما را
جز کوی تو رهگذر نیامد ما را
بر گیر شراب طرب انگیز و بیا
پنهان ز رقیب سفله بستیز و بیا
گفتم که لبت گفت لبم آب حیات
گفتم دهنت گفت زهی حب نبات
ماهی که قدش به سرو می ماند راست
آیینه به دست و روی خود می آراست
من باکمر تو در میان کردم دست
پنداشتمش که در میان چیزی هست
تو بدری و خورشید تو را بنده شده ...
تو بدری و خورشید تو را بنده شده ست
تا بنده تو شده ست تابنده شده ست
هر روز دلم به زیر باری دگر است
در دیده من ز هجر خاری دگر است
ماهم که رخش روشنی خور بگرفت
گرد خط او چشمه کوثر بگرفت
امشب ز غمت میان خون خواهم خفت
وز بستر عافیت برون خواهم خفت
نی قصه آن شمع چگل بتوان گفت
نی حال دل سوخته دل بتوان گفت
اول به وفا می وصالم درداد
چون مست شدم جام جفا را سرداد
نی دولت دنیا به ستم می ارزد
نی لذت مستی اش الم می ارزد
هر دوست که دم زد ز وفا دشمن ...
هر دوست که دم زد ز وفا دشمن شد
هر پاکروی که بود تردامن شد
چون غنچه گل قرابه پرداز شود
نرگس به هوای می قدح ساز شود
با می به کنار جوی می باید بود
وز غصه کناره جوی می باید بود
این گل ز بر همنفسی می آید
شادی به دلم از او بسی می آید
از چرخ به هر گونه همی دار امید
وز گردش روزگار می لرز چو بید
ایام شباب است شراب اولیتر
با سبز خطان باده ناب اولیتر
خوبان جهان صید توان کرد به زر
خوش خوش بر از ایشان بتوان خورد به زر
سیلاب گرفت گرد ویرانه عمر
وآغاز پری نهاد پیمانه عمر
عشق رخ یار بر من زار مگیر
بر خسته دلان رند خمار مگیر
در سنبلش آویختم از روی نیاز
گفتم من سودازده را کار بساز
مردی ز کننده در خیبر پرس
اسرار کرم ز خواجه قنبر پرس
چشم تو که سحر بابل است استادش
یا رب که فسونها برواد از یادش
ای دوست دل از جفای دشمن درکش
با روی نکو شراب روشن درکش
ماهی که نظیر خود ندارد به جمال
چون جامه ز تن برکشد آن مشکین خال
در باغ چو شد باد صبا دایه گل
بربست مشاطه وار پیرایه گل
لب باز مگیر یک زمان از لب جام
تا بستانی کام جهان از لب جام
در آرزوی بوس و کنارت مردم
وز حسرت لعل آبدارت مردم
عمری ز پی مراد ضایع دارم
وز دور فلک چیست که نافع دارم
من حاصل عمر خود ندارم جز غم
در عشق ز نیک و بد ندارم جز غم
چون باده ز غم چه بایدت جوشیدن
با لشگر غم چه بایدت کوشیدن
ای شرمزده غنچه مستور از تو
حیران و خجل نرگس مخمور از تو
چشمت که فسون و رنگ می بازد از ...
چشمت که فسون و رنگ می بارد از او
افسوس که تیر جنگ می بارد از او
ای باد حدیث من نهانش می گو
سر دل من به صد زبانش می گو
ای سایه سنبلت سمن پرورده
یاقوت لبت در عدن پرورده
گفتی که تو را شوم مدار اندیشه
دل خوش کن و بر صبر گمار اندیشه
آن جام طرب شکار بر دستم نه
وان ساغر چون نگار بر دستم نه
با شاهد شوخ شنگ و با بربط و ...
با شاهد شوخ شنگ و با بربط و نی
کنجی و فراغتی و یک شیشه می
قسام بهشت و دوزخ آن عقده گشای
ما را نگذارد که درآییم ز پای
ای کاش که بخت سازگاری کردی
با جور زمانه یار یاری کردی
گر همچو من افتاده این دام شوی
ای بس که خراب باده و جام شوی
دسته بندی اشعار
غزلیات حافظ
←
یک شعر تصادفی از غزلیات حافظ
رباعیات حافظ
←
یک شعر تصادفی از رباعیات حافظ
قصاید حافظ
←
یک شعر تصادفی از قصاید حافظ
مقطعات حافظ
←
یک شعر تصادفی از مقطعات حافظ
مثنوی های حافظ
←
یک شعر تصادفی از مثنوی های حافظ