فهرست شعرهای
غزلیات حافظ شیرازی
(قالب شعری قطعه)
تمامی اشعار
(قالب شعری قطعه)
در جنب بحر جود تو از ذره کمتر ...
در جنب بحر جود تو از ذره کمتر است
صد گنج شایگان که ببخشی به رایگان
تو نیک و بد خود هم از خود ...
تو نیک و بد خود هم از خود بپرس
چرا بایدت دیگری محتسب
سرای مدرسه و بحث علم و طاق و ...
سرای مدرسه و بحث علم و طاق و رواق
چه سود چون دل دانا و چشم بینا نیست
آصف عهد زمان جان جهان تورانشاه
که در این مزرعه جز دانه خیرات نکشت
بهاء الحق و الدین طاب مثواه
امام سنت و شیخ جماعت
قوت شاعره من سحر از فرط ملال
متنفر شده از بنده گریزان میرفت
رحمان لایموت چو آن پادشاه را
دید آن چنان کز او عمل الخیر لایفوت
به عهد سلطنت شاه شیخ ابواسحاق
به پنج شخص عجب ملک فارس بود آباد
خسروا گوی فلک در خم چوگان توشد
ساحت کون ومکان عرصه میدان تو باد
دادگرا تو را فلک جرعه کش پیاله باد
دشمن دل سیاه تو غرقه به خون چو لاله باد
روح القدس آن سروش فرخ
بر قبه طارم زبرجد
به سمع خواجه رسان ای ندیم وقت شناس
به خلوتی که در او اجنبی صبا باشد
شمه ای از داستان عشق شورانگیز ماست
این حکایتها که از فرهاد و شیرین کرده اند
اعظم قوام دولت و دین آنکه بر درش
از بهر خاکبوس نمودی فلک سجود
آنکه روشن بد جهان بینش بدو
میل در چشم جهان بینش کشید
بر سر بازار جانبازان منادی می زنند
بشنوید ای ساکنان کوی رندی بشنوید
برادر خواجه عادل طاب مثواه
پس از پنجاه و نه سال از حیاتش
بر تو خوانم ز دفتر اخلاق
آیتی در وفا و در بخشش
زان حبه خضرا خور کز روی سبک روحی
هر کاو بخورد یک جو بر سیخ زند سی مرغ
مجد دین سرور و سلطان قضات اسماعیل
که زدی کلک زبان آورش از شرع نطق
بلبل و سرو و سمن یاسمن و لاله ...
بلبل و سرو و سمن یاسمن و لاله و گل
هست تاریخ وفات شه مشکین کاکل
سال نو
سال و فال و مال و حال و اصل و نسل و تخت و بخت
بادت اندر شهریاری برقرار و بر دوام
سرور اهل عمایم شمع جمع انجمن
صاحب صاحبقران خواجه قوام الدین حسن
دلا دیدی که آن فرزانه فرزند
چه دید اندر خم این طاق رنگین
در این ظلمت سرا تا کی به بوی ...
در این ظلمت سرا تا کی به بوی دوست بنشینم
گهی انگشت بر دندان گهی سر بر سر زانو
ای معرا اصل عالی جوهرت از حرص و ...
ای معرا اصل عالی جوهرت از حرص و آز
وی مبرا ذات میمون اخترت از زرق و ریو
ساقیا پیمانه پر کن زانکه صاحب مجلست
آرزو می بخشد و اسرار می دارد نگاه
به گوش جان رهی منهی ای ندا در ...
به گوش جان رهی منهی ای ندا در داد
ز حضرت احدی لا اله الا الله
به روز شنبه سادس ز ماه ذی الحجه
به سال هفتصد و شصت از جهان بشد ناگاه
به من سلام فرستاد دوستی امروز
که ای نتیجه کلکت سواد بینایی
گدا اگر گهر پاک داشتی در اصل
بر آب نقطه شرمش مدار بایستی
آن میوه بهشتی کآمد به دستت ای جان
در دل چرا نکشتی از دست چون بهشتی
خسروا دادگرا شیردلا بحرکفا
ای جلال تو به انواع هنر ارزانی
ساقیا باده که اکسیر حیات است بیار
تا تن خاکی من عین بقا گردانی
پادشاها لشکر توفیق همراه تو اند
خیز اگر بر عزم تسخیر جهان ره می کنی
دسته بندی اشعار
غزلیات حافظ
←
یک شعر تصادفی از غزلیات حافظ
رباعیات حافظ
←
یک شعر تصادفی از رباعیات حافظ
قصاید حافظ
←
یک شعر تصادفی از قصاید حافظ
مقطعات حافظ
←
یک شعر تصادفی از مقطعات حافظ
مثنوی های حافظ
←
یک شعر تصادفی از مثنوی های حافظ