خرابات

خرابات
جمع خرابه. ویرانه ها
می‌خانه، میکده، شراب خانه
قمار خانه
در اصطلاح تصوف، مرتبه ویرانی عادت‌های نفسانی
1

کاربردهای خرابات

  • برون شدن ز خرابات زندگی هشیار

    ز خود نرفتن و پیمانه ای نپیمودن

  • من ز مسجد به خرابات نه خود افتادم

    اینم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد

  • چو مهمان خراباتی به عزت باش با رندان

    که درد سر کشی جانا گرت مستی خمار آرد

  • نذر و فتوح صومعه در وجه می نهیم

    دلق ریا به آب خرابات برکشیم

  • خشک شد بیخ طرب راه خرابات کجاست

    تا در آن آب و هوا نشو و نمایی بکنیم

  • سرمست درآمد از خرابات

    با عقل خراب در مناجات

  • صافی چو بشد به دور سعدی

    زین پس من و دردی خرابات

  • ره به خرابات برد عابد پرهیزگار

    سفره یکروزه کرد نقد همه روزگار

  • بس که خرابات شد صومعه صوف پوش

    بس که کتبخانه گشت مصطبه دردخوار

  • ساقیا می ده که ما دردی کش میخانه ایم

    با خرابات آشناییم از خرد بیگانه ایم

  • بانگ برآمد زخرابات من

    کی سحر اینست مکافات من

  • بر من که صبوحی زده ام خرقه حرامست

    ای مجلسیان راه خرابات کدامست

  • بنده پیر خراباتم که لطفش دایم است

    ور نه لطف شیخ و زاهد گاه هست و گاه نیست

  • خیز تا خرقه صوفی به خرابات بریم

    شطح و طامات به بازار خرافات بریم

  • بیا ساقی آن بکر مستور مست

    که اندر خرابات دارد نشست

  • گر پیر مناجاتست ور رند خراباتی

    هر کس قلمی رفته ست بر وی به سرانجامی

  • در خرابات مغان با پیر هم منزل شویم

    کاین چنین رفته ست در عهد ازل تقدیر ما

  • هرگز نبرده ام به خرابات عشق راه

    امروزم آرزوی تو درداد ساغری

  • هر که با مستان نشیند ترک مستوری کند

    آبروی نیک نامان در خرابات آب جوست

  • هم از قبله سخن گوید هم از لات

    همش کعبه خزینه هم خرابات

  • من خراباتیم و عاشق و دیوانه و مست

    بیشتر زین چه حکایت بکند غمازم

  • مسجدیئی بسته آفات شد

    معتکف کوی خرابات شد

  • کعبه مرا رهزن اوقات بود

    خانه اصلیم خرابات بود

  • چشم ادب زیر نقاب از منست

    کوی خرابات خراب از منست

  • گر نه قضا بود من و لات کی

    مسجدی و کوی خرابات کی