فهرست شعرهای
نظامی گنجوی
(لیلی و مجنون)
تمامی اشعار
(لیلی و مجنون)
به نام ایزد بخشاینده
ای نام تو بهترین سرآغاز
بی نام تو نامه کی کنم باز
نعت پیغمبر اکرم (ص)
ای شاه سوار ملک هستی
سلطان خرد به چیره دستی
برهان قاطع در حدوث آفرینش
در نوبت بار عام دادن
باید همه شهر جام دادن
سبب نظم کتاب
ابروی هلالیم گشاده
دیوان نظامیم نهاده
در مدح شروانشاه اختسان بن منوچهر
سر خیل سپاه تاجداران
سر جمله جمله شهریاران
خطاب زمین بوس
ای عالم جان و جان عالم
دلخوش کن آدمی و آدم
سپردن فرزند خویش به فرزند شروانشاه
چون گوهر سرخ صبحگاهی
بنمود سپیدی از سیاهی
در شکایت حسودان و منکران
اجری خور دسترنج خویشم
گر محتشمم ز گنج خویشم
در نصیحت فرزند خود محمد نظامی
ای چارده ساله قرة العین
بالغ نظر علوم کونین
یاد کردن بعضی از گذشتگان خویش
ساقی به کجا که می پرستم
تا ساغر می دهد به دستم
آغاز داستان
گوینده داستان چنین گفت
آن لحظه که در این سخن سفت
عاشق شدن لیلی و مجنون به یکدیگر
هر روز که صبح بردمیدی
یوسف رخ مشرقی رسیدی
در صفت عشق مجنون
سلطان سریر صبح خیزان
سر خیل سپاه اشک ریزان
رفتن پدر مجنون به خواستاری لیلی
چون راه دیار دوست بستند
بر جوی بریده پل شکستند
زاری کردن مجنون در عشق لیلی
مجنون چو شنید پند خویشان
از تلخی پند شد پریشان
بردن پدر مجنون را به خانه کعبه
چون رایت عشق آن جهانگیر
شد چون مه لیلی آسمان گیر
پند دادن پدر مجنون را
چون دید پدر به حال فرزند
آهی بزد و عمامه بفکند
حکایت
کبکی به دهن گرفت موری
می کرد بر آن ضعیف زوری
در احوال لیلی
سر دفتر آیت نکوئی
شاهنشه ملک خوبروئی
خواستاری ابن سلام لیلی را
فهرست کش نشاط این باغ
بر ران سخن چنین کشد داغ
رسیدن نوفل به مجنون
لیلی پس پرده عماری
در پرده دری ز پرده داری
جنگ کردن نوفل با قبیله لیلی
نوفل ز چنین عتاب دلکش
شد نرم چنانکه موم از آتش
عتاب کردن مجنون با نوفل
مجنون چو شنید بوی آزرم
کرد از سر کین کمیت را گرم
مصاف کردن نوفل بار دوم
گنجینه گشای این خزینه
سرباز کند ز گنج سینه
رهانیدن مجنون آهوان را
سازنده ارغنون این ساز
از پرده چنین برآرد آواز
سخن گفتن مجنون با زاغ
شبگیر که چرخ لاجوردی
آراست کبودیی به زردی
بردن پیرزن مجنون را در خرگاه لیلی
چون نور چراغ آسمان گرد
از پرده صبح سر به در کرد
دادن پدر لیلی را به ابن سلام
غواص جواهر معانی
کرد از لب خود شکر فشانی
آگاهی مجنون از شوهر کردن لیلی
فرزانه سخن سرای بغداد
از سر سخن چنین خبر داد
رفتن پدر مجنون به دیدن فرزند
دهقان فصیح پارسی زاد
از حال عرب چنین کند یاد
وداع کردن پدر مجنون را
چون دید پدر که دردمند است
در عالم عشق شهر بند است
آگاهی مجنون از مرگ پدر
روزی ز قضا به وقت شبگیر
می رفت شکاریی به نخجیر
انس مجنون با وحوش و سباع
احسان همه خلق را نوازد
آزادان را به بنده سازد
نیایش کردن مجنون به درگاه خدای تعالی
رخشنده شبی چو روز روشن
رو تازه فلک چو سبز گلشن
رسیدن نامه لیلی به مجنون
روزی و چه روز عالم افروز
روشن همه چشمی از چنان روز
نامه مجنون در پاسخ لیلی
بود اول آن خجسته پرگار
نام ملکی که نیستش یار
آمدن سلیم عامری خال مجنون به دیدن او
صراف سخن به لفظ چون زر
در رشته چنین کشید گوهر
دیدن مادر مجنون را
چون صبح دمد بر او دمد باد
تا میرد ازو چنانکه زو زاد
آگاهی مجنون از وفات مادر
چون شاهسوار چرخ گردان
میدان بستد ز هم نبردان
خواندن لیلی مجنون را
لیلی نه که لعبت حصاری
دز بانوی قلعه عماری
غزل خواندن مجنون نزد لیلی
آیا تو کجا و ما کجائیم
تو زان که ای و ما ترائیم
آشنا شدن سلام بغدادی با مجنون
دانای سخن چنین کند یاد
کز جمله منعمان بغداد
وفات یافتن ابن سلام شوهر لیلی
هر نکته که بر نشان کاریست
دروی به ضرورت اختیاریست
صفت رسیدن خزان و در گذشتن لیلی
شرطست که وقت برگ ریزان
خونابه شود ز برگ، ریزان
وفات مجنون بر روضه لیلی
چون تربت دوست در برآورد
ای دوست بگفت و جان برآورد
ختم کتاب به نام شروانشاه
شاها ملکا جهان پناها
یک شاه نه بل هزار شاها
دسته بندی اشعار
خسرو و شیرین نظامی
←
یک شعر تصادفی از خسرو و شیرین نظامی
لیلی و مجنون نظامی
←
یک شعر تصادفی از لیلی و مجنون نظامی
هفت پیکر نظامی
←
یک شعر تصادفی از هفت پیکر نظامی
شرف نامه نظامی
←
یک شعر تصادفی از شرف نامه نظامی
اقبالنامه نظامی
←
یک شعر تصادفی از اقبالنامه نظامی
مخزن الاسرار نظامی
←
یک شعر تصادفی از مخزن الاسرار نظامی