فهرست شعرهای
نظامی گنجوی
(شرف نامه)
تمامی اشعار
(شرف نامه)
به نام ایزد بخشاینده
خدایا جهان پادشاهی تو راست
ز ما خدمت آید خدائی تو راست
مناجات به درگاه باری عز شأنه
بزرگا بزرگی دها بی کسم
توئی یاوری بخش و یاری رسم
در نعت خواجه کاینات
فرستاده خاص پروردگار
رساننده حجت استوار
در معراج پیغمبر اکرم
شبی کاسمان مجلس افروز کرد
شب از روشنی دعوی روز کرد
در سابقه نظم شرفنامه
شبی چون سحر زیور آراسته
به چندین دعای سحر خواسته
در حسب حال و انجام روزگار
بیا ساقی آن می نشان ده مرا
از آن داروی بیهشان ده مرا
در شرف این نامه بر دیگر نامه ها
بیا ساقی از سر بنه خواب را
می ناب ده عاشق ناب را
تعلیم خضر در گفتن داستان
بیا ساقی آن ارغوانی شراب
به من ده که تا مست گردم خراب
ستایش اتابیک اعظم نصرة الدین ابوبکربن محمد
بیا ساقی آن آب یاقوت وار
در افکن بدان جام یاقوت بار
فرو گفتن داستان به طریق ایجاز
به جز رسم زردشت آتش پرست
نداد آن دگر رسمها را ز دست
رغبت نظامی به نظم شرف نامه
بیا ساقی از خنب دهقان پیر
میی در قدح ریز چون شهد و شیر
آغاز داستان و نسب اسکندر
بیا ساقی آن آب حیوان گوار
به دولت سرای سکندر سپار
دانش آموختن اسکندر از نقوماجس حکیم پدر ارسطو
بیا ساقی آن راح ریحان سرشت
به من ده که بر یادم آمد بهشت
پادشاهی اسکندر به جای پدر
بیا ساقی از خود رهائیم ده
ز رخشنده می روشنائیم ده
تظلم مصریان از زنگیان پیش اسکندر
بیا ساقی آن شربت جانفزای
به من ده که دارم غمی جانگزای
پیکار اسکندر با لشگر زنگبار - قسمت اول
چو روز دگر مرغ بگشود بال
تهی شد دماغ سپهر از خیال
پیکار اسکندر با لشگر زنگبار - قسمت دوم
قوی دست را فتح شد رهنمون
به زنهار خواهی درآمد زبون
باز گشتن اسکندر از جنگ زنگ با فیروزی
بیا ساقی از می مرا مست کن
چو می در دهی نقل بر دست کن
سگالش نمودن اسکندر بر جنگ دارا
ببینی که روزی هم آزار او
کسادی در آرد به بازار او
آیینه ساختن اسکندر
بیا ساقی که لعل پالوده را
بیاور بشوی این غم آلوده را
خراج خواستن دارا از اسکندر
بیا ساقی آن جام آیینه فام
به من ده که بر دست به جای جام
شتافتن اسکندر به جنگ دارا
بیا ساقی آن راوق روح بخش
به کام دلم درفشان چون درخش
رای زدن دارا با بزرگان ایران
برآتش میاور که کین آورد
سکاهن بر آهن کمین آورد
نامه دارا به اسکندر
فرو خواند نامه ز سر تا به بن
برآموده چون در سخن در سخن
پاسخ نامه دارا از جانب اسکندر
سرنامه نام جهاندار پاک
برازنده رستنیها ز خاک
جنگ دارا با اسکندر
بیا ساقی از باده بردار بند
بپیمای پیمودن باد چند
کشتن سرهنگان دارا را
بیا ساقی از من مرا دور کن
جهان از می لعل پر نور کن
نشستن اسکندر بر جای دارا
بفرمود تا تیغ و لخت آورند
دو خونریز را پیش تخت آورند
ویران کردن اسکندر آتشکده های ایران زمین را
بیا ساقی از شادی نوش و ناز
یکی شربت آمیز عاشق نواز
خواستاری اسکندر روشنک را
بیا ساقی آن آب جوی بهشت
درافکن بدانجام آتش سرشت
به پادشاهی نشستن اسکندر در اصطخر
بیا ساقی آن شب چراغ مغان
بیاور ز من برمیاور فغان
فرستادن اسکندر روشنک را به روم
بیا ساقی آن صرف بیجاده رنگ
به من ده که پایم درآمد به سنگ
رفتن اسکندر به جانب مغرب و زیارت کعبه
بیا ساقی آن می که محنت برست
به چون من کسی ده که محنت خورست
داستان نوشابه پادشاه بردع
بیا ساقی آن می که جان پرور است
چو آب روان تشنه را درخور است
بزم اسکندر با نوشابه
بیا ساقی از باده جامی بیار
ز بیجاده گون گل پیامی بیار
رفتن اسکندر به کوه البرز
باید ساقی آن شیر شنگرف گون
که عکسش درآرد به سیماب خون
گشودن اسکندر دز دربند را به دعای زاهد
بیا ساقی آن می که ناز آورد
جوانی دهد عمر باز آورد
رفتن اسکندر به دز سریر
بیا ساقی از می دلم تازه کن
در این ره صبوری به اندازه کن
رفتن اسکندر به غار کیخسرو
بیا ساقی آن جام کیخسروی
که نورش دهد دیدگان را نوی
رفتن اسکندر به ری و خراسان
بیا ساقی آن جام زرین بیار
که ماند از فریدون و جم یادگار
رفتن اسکندر به هندوستان
بیا ساقی آن زر بگداخته
که گوگرد سرخست ازو ساخته
رسیدن نامه اسکندر به کید هندو
چنین بود در نامه شاه روم
به لفظی کزو گشت خارا چو موم
رفتن اسکندر از هندوستان به چین
بیا ساقی آن آب چون ارغوان
کزو پیر فرتوت گردد جوان
سگالش خاقان در پاسخ اسکندر
بیا ساقی آن باده چون گلاب
بر افشان به من تا درآیم ز خواب
مناظره نقاشان رومی و چینی
بیا ساقی آن می که جان پرورست
به من ده که چون جان مرا درخورست
مهمانی کردن خاقان چین اسکندر را
بیا ساقی آزاد کن گردنم
سرشک قدح ریز در دامنم
بازگشتن اسکندر از چین
در این پرده می رفتش اندیشه ای
ندارند شاهان جز این پیشه ای
رسیدن اسکندر به دشت قفچاق
بیا ساقی آن باده بر دست گیر
که از خوردنش نیست کس را گزیر
رسیدن اسکندر به کشور روس
بیا ساقی آن بکر پوشیده روی
به من ده گرش هست پروای شوی
جنگ اول اسکندر با روسیان
بیا ساقی آن زیبق تافته
به شنگرف کاری عمل یافته
جنگ دوم اسکندر با روسیان
دگر روز کاین ساقی صبح خیز
زمی کرد بر خاک یاقوت ریز
جنگ سوم اسکندر با روسیان
دگر روز کاین ترک سلطان شکوه
ز دریای چین کوهه برزد به کوه
جنگ چهارم اسکندر با روسیان
چو خورشید برزد سر از سبز میل
فرو شست گردون قبا را ز نیل
جنگ پنجم اسکندر باروسیان
ز رومی و ایرانی و خاوری
بسی را فکند اندران داوری
جنگ ششم اسکندر با روسیان
چنین تا یکی روز کاین چرخ پیر
برآورد گوهر ز دریای قیر
جنگ هفتم اسکندر با روسیان
چو دیدم که دام تو دد می کشد
کمندت بلا را به خود می کشد
پیروزی یافتن اسکندر بر روسیان
بیا ساقی آن رنگ داده عبیر
که رنگش ز خون داد دهقان پیر
رهائی یافتن نوشابه
بیا ساقی آن جام گوهر فشان
به ترکیب من گوهری در نشان
نشاط کردن اسکندر با کنیزک چینی
بیا ساقی آن آب آتش خیال
درافکن بدان کهرباگون سفال
افسانه آب حیوان
بیا ساقی آن جام رخشنده می
به کف گیر بر نغمه نای و نی
رفتن اسکندر به ظلمات
بیا ساقی آن خاک ظلمات رنگ
بجوی و بیار آب حیوان به چنگ
بیرون آمدن اسکندر از ظلمات
بیا ساقی آن می که او دلکشست
به من ده که می در جوانی خوشست
باز آمدن اسکندر به روم
بیا ساقی آن باده بردار زود
که بی باده شادی نشاید نمود
در ستایش اتابک نصرة الدین
بیا ساقی آن جام روشن چو ماه
به من ده به یاد زمین بوس شاه
دسته بندی اشعار
خسرو و شیرین نظامی
←
یک شعر تصادفی از خسرو و شیرین نظامی
لیلی و مجنون نظامی
←
یک شعر تصادفی از لیلی و مجنون نظامی
هفت پیکر نظامی
←
یک شعر تصادفی از هفت پیکر نظامی
شرف نامه نظامی
←
یک شعر تصادفی از شرف نامه نظامی
اقبالنامه نظامی
←
یک شعر تصادفی از اقبالنامه نظامی
مخزن الاسرار نظامی
←
یک شعر تصادفی از مخزن الاسرار نظامی