فهرست شعرهای
نظامی گنجوی
(خسرو و شیرین)
تمامی اشعار
(خسرو و شیرین)
سرآغاز
خداوندا در توفیق بگشای
نظامی را ره تحقیق بنمای
در توحید باری
به نام آنکه هستی نام ازو یافت
فلک جنبش زمین آرام ازو یافت
در استدلال نظر و توفیق شناخت
خبر داری که سیاحان افلاک
چرا گردند گرد مرکز خاک
آمرزش خواستن
خدایا چون گل ما را سرشتی
وثیقت نامه ای بر ما نوشتی
در نعت رسول اکرم صلی الله علیه وسلم
محمد کافرینش هست خاکش
هزاران آفرین بر جان پاکش
در سابقه نظم کتاب
چو طالع موکب دولت روان کرد
سعادت روی در روی جهان کرد
در ستایش طغرل ارسلان
چون سلطان جوان شاه جوانبخت
که برخوردار باد از تاج و از تخت
ستایش اتابک اعظم شمس الدین ابوجعفر محمدبن ایلدگز
به فرح فالی و فیروزمندی
سخن را دادم از دولت بلندی
خطاب زمین بوس
زهی دارنده اورنگ شاهی
حوالت گاه تایید الهی
در مدح شاه مظفرالدین قزل ارسلان
سبک باش ای نسیم صبح گاهی
تفضل کن بدان فرصت که خواهی
در پژوهش این کتاب
مرا چون هاتف دل دید دمساز
بر آورد از رواق همت آواز
سخنی چند در عشق
مراکز عشق به ناید شعاری
مبادا تا زیم جز عشق کاری
عذر انگیزی در نظم کتاب
در آن مدت که من در بسته بودم
سخن با آسمان پیوسته بودم
آغاز داستان خسرو و شیرین
ز پرگار زحل تا مرکز خاک
فرو خواند آفرینش های افلاک
عشرت خسرو در مرغزار و سیاست هرمز
قضا را از قضا یک روز شادان
به صحرا رفت خسرو بامدادان
شفیع انگیختن خسرو پیران را پیش پدر
چو خسرو دید کان خواری بر او رفت
به کار خویشتن لختی فرو رفت
به خواب دیدن خسرو نیای خویش انوشیروان را
چو آمد زلف شب در عطر رسائی
به تاریکی فرو شد روشنائی
حکایت کردن شاپور از شیرین و شبدیز
ندیمی خاص بودش نام شاپور
جهان گشته ز مغرب تالهاور
رفتن شاپور در ارمن به طلب شیرین
زمین بوسید شاپور سخندان
که دایم باد خسرو شاد و خندان
نمودن شاپور صورت خسرو را بار اول
چو مشگین جعد شب را شانه کردند
چراغ روز را پروانه کردند
نمودن شاپور صورت خسرو را بار دوم
چو بر زد بامدادن بور گلرنگ
غبار آتشین از نعل بر سنگ
نمودن شاپور صورت خسرو را بار سوم
شباهنگام کاین عنقای فرتوت
شکم پر کرد ازین یک دانه یاقوت
پیدا شدن شاپور
برآمد ناگه مرغ فسون ساز
به آیین مغان بنمود پرواز
گریختن شیرین از نزد مهین بانو به مداین
چو برزد بامدادان خازن چین
به درج گوهرین بر قفل زرین
دیدن خسرو شیرین را در چشمه سار
سخن گوینده پیر پارسی خوان
چنین گفت از ملوک پارسی دان
رسیدن شیرین به مشگوی خسرو در مداین
فلک چون کار سازیها نماید
نخست از پرده بازیها نماید
ترتیب کردن کوشک برای شیرین
چو شیرین در مداین مهد بگشاد
ز شیرین لب طبقها شهد بگشاد
رسیدن خسرو به ارمن نزد مهین بانو
چو خسرو دور شد زان چشمه آب
ز چشم آب ریزش دور شد خواب
مجلس بزم خسرو و باز آمدن شاپور
یکی شب از شب نوروز خوشتر
چه شب کز روز عید اندوه کش تر
رفتن شاپور دیگر بار به طلب شیرین
خوشا ملکا که ملک زندگانی است
بها روزا که آن روز جوانی است
آگاهی خسرو از مرگ پدر
نشسته شاه روزی نیم هشیار
به امیدی که گردد بخت بیدار
بر تخت نشستن خسرو بجای پدر
چو شد معلوم کز حکم الهی
به هرمز برتبه شد پادشاهی
باز آوردن شاپور شیرین را پیش مهین بانو
چو شیرین را ز قصر آورد شاپور
ملک را یافت از میعاد گه دور
گریختن خسرو از بهرام چوبین
کلید رای فتح آمد پدید است
که رای آهنین زرین کلید است
بهم رسیدن خسرو و شیرین در شکارگاه
چنین گوید جهان دیده سخنگوی
که چون می شد در آن صحرا جهان جوی
اندرز و سوگند دادن مهین بانو شیرین را
چو دهقان دانه در گل پاک ریزد
ز گل گر دانه خیزد پاک خیزد
صفت بهار و عیش خسرو و شیرین
چو پیر سبز پوش آسمانی
ز سبزه بر کشد بیخ جوانی
شیرکشتن خسرو در بزمگاه
ملک عزم تماشا کرد روزی
نظرگاهش چو شیرین دل فروزی
افسانه گفتن خسرو و شیرین و شاپور و ...
فرو زنده شبی روشنتر از روز
جهان روشن به مهتاب شب افروز
افسانه سرائی ده دختر
فرنگیس اولین مرکب روان کرد
که دولت در زمین گنجی نهان کرد
مراد طلبیدن خسرو از شیرین و مانع شدن ...
شبی از جمله شبهای بهاری
سعادت رخ نمود و بخت یاری
به خشم رفتن خسرو از پیش شیرین و ...
ملک را گرم کرد آن آتش تیز
چنانک از خشم شد بر پشت شبدیز
جنگ خسرو با بهرام و گریختن بهرام
چو روزی چند شاه آنجا طرب کرد
به یاری خواستن لشگر طلب کرد
بر تخت نشستن خسرو به مدائن بار دوم
نشستن با پریرویان چون نوش
شهنشاه پریرویان در آغوش
نالیدن شیرین در جدائی خسرو
چنین در دفتر آورد آن سخن سنج
که برد از اوستادی در سخن رنج
وصیت کردن مهین بانو شیرین را
مهین بانو دلش دادی شب و روز
بدان تا نشکند ماه دل افروز
نشستن شیرین به پادشاهی بر جای مهین بانو
چون بر شیرین مقرر گشت شاهی
فروغ ملک بر مه شد ز ماهی
آگهی خسرو از مرگ بهرام چوبین
چو شاهنشاه صبح آمد بر اورنگ
سپاه روم زد بر لشگر زنگ
بزم آرائی خسرو
چهارم روز مجلس تازه کردند
غناها را بلند آوازه کردند
(سی لحن باربد)
در آمد باربد چون بلبل مست
گرفته بربطی چون آب در دست
شفاعت کردن خسرو پیش مریم از شیرین
چو بدر از جیب گردون سر برآورد
زمین عطف هلالی بر سر آورد
فرستادن خسرو شاپور را به طلب شیرین
شفاعت کرد روزی شه به شاپور
که تا کی باشم از دلدار خود دور
آغاز عشق فرهاد
پری پیکر نگار پرنیان پوش
بت سنگین دل سیمین بنا گوش
زاری کردن فرهاد از عشق شیرین
چو دل در مهر شیرین بست فرهاد
برآورد از وجودش عشق فریاد
آگاهی یافتن خسرو از عشق فرهاد
یکی محرم ز نزدیکان درگاه
فرو گفت این حکایت جمله با شاه
رای زدن خسرو در کار فرهاد
ز نزدیکان خود با محرمی چند
نشست و زد درین معنی دمی چند
مناظره خسرو با فرهاد
نخستین بار گفتش کز کجائی
بگفت از دار ملک آشنائی
کوه کندن فرهاد و زاری او
چو شد پرداخته فرهاد را چنگ
ز صورت کاری دیوار آن سنگ
رفتن شیرین به کوه بیستون و سقط شدن ...
مبارک روزی از خوش روزگاران
نشسته بود شیرین پیش یاران
آگاهی خسرو از رفتن شیرین نزد فرهاد و ...
جهان سالار خسرو هر زمانی
به چربی جستی از شیرین نشانی
تعزیت نامه خسرو به شیرین به افسوس
سراینده چنین افکند بنیاد
که چون در عشق شیرین مرد فرهاد
مردن مریم و تعزیت نامه شیرین به خسرو ...
در اندیش ای حکیم از کار ایام
که پاداش عمل باشد سرانجام
رسیدن نامه شیرین به خسرو
چو خسرو نامه شیرین فرو خواند
از آن شیرین سخن عاجز فرو ماند
صفت داد و دهش خسرو
جهان خسرو که تا گردون کمر بست
کله داری چنو بر تخت ننشست
شنیدن خسرو اوصاف شکر اسپهانی را
بزرگان سپاهان را طلب کرد
وزیشان پرسشی زان نوش لب کرد
تنها ماندن شیرین و زاری کردن وی
ملک دانسته بود از رای پر نور
که غم پرداز شیرین است شاپور
رفتن خسرو سوی قصر شیرین به بهانه شکار
چو عالم بر زد آن زرین علم را
کز او تاراج باشد خیل غم را
دیدن خسرو شیرین را و سخن گفتن با ...
چو خسرو دید ماه خرگهی را
چمن کرد از دل آن سرو سهی را
پاسخ دادن شیرین خسرو را
جوابش داد سرو لاله رخسار
که دایم باد دولت بر جهاندار
پاسخ دادن خسرو شیرین را
دگر باره جهاندار از سر مهر
به گلرخ گفت کای سرو سمن چهر
پاسخ دادن شیرین خسرو را
هنوزم لب پر آب زندگانیست
هنوزم آب در جوی جوانیست
پاسخ خسرو شیرین را
ملک بار دگر گفت از دل افروز
به گفتن گفتن از ما می رود روز
پاسخ دادن شیرین به خسرو
ز راه پاسخ آن ماه قصب پوش
ز شکر کرد شه را حلقه در گوش
پاسخ دادن خسرو شیرین را
ملک چون دید ناز آن نیازی
سپر بفکند از آن شمشیر بازی
پاسخ دادن شیرین خسرو را
به هندوستان جنیبت می دواندی
غلط شد ره به بابل باز ماندی
پاسخ خسرو شیرین را
چو خسرو دید کان معشوق طناز
ز سر بیرون نخواهد کردن آن ناز
پاسخ دادن شیرین خسرو را
اجازت داد شیرین باز لب را
که در گفت آورد شیرین رطب را
بازگشتن خسرو از قصر شیرین
شباهنگام کاهوی ختن گرد
ز ناف مشک خود خود را رسن کرد
پشیمان شدن شیرین از رفتن خسرو
همان صاحب سخن پیر کهن سال
چنین آگاه کرد از صورت حال
غزل گفتن نکیسا از زبان شیرین
نکیسا بر طریقی کان صنم خواست
فرو گفت این غزل در پرده راست
سرود گفتن باربد از زبان خسرو
نکیسا چون زد این افسانه بر چنگ
ستای باربد برداشت آهنگ
سرود گفتن نکیسا از زبان شیرین
چو بر زد باربد زین سان نوائی
نکیسا کرد از آن خوشتر ادائی
سرود گفتن باربد از زبان خسرو
نکیسا چون زد این طیاره بر چنگ
ستای باربد برداشت آهنگ
سرود گفتن نکیسا از زبان شیرین
چو رود باربد این پرده پرداخت
نکیسا زود چنگ خویش بنواخت
غزل گفتن باربد از زبان خسرو
نکیسا چون زد این افسانه بر ساز
ستای باربد برداشت آواز
سرود گفتن نیکسا از زبان شیرین
نکیسا در ترنم جادوی ساخت
پس آنگه این غزل در راهوی ساخت
سرود گفتن باربد از زبان خسرو
نکیسا چون ز شاه آتش برانگیخت
ستای باربد آبی بر او ریخت
بیرون آمدن شیرین از خرگاه
حکایت بر گرفته شاه و شاپور
جهان دیدند یکسر نور در نور
آوردن خسرو شیرین را از قصر به مدائن
به پیروزی چو بر پیروزه گون تخت
عروس صبح را پیروز شد بخت
زفاف خسرو و شیرین
سعادت چون گلی پرورد خواهد
به بار آید پس آنگه مرد خواهد
اندرز شیرین خسرو را در داد و دانش
به نزهت بود روزی با دل افروز
سخن در داد و دانش می شد آن روز
سوال و جواب خسرو و بزرگ امید
چو خسرو دید کان یار گرامی
ز دانش خواهد او را نیکنامی
اولین جنبش
خبر ده کاولین جنبش چه چیز است
که این دانش بر دانا عزیز است
چگونگی فلک
دگرباره به پرسیدش جهاندار
که دارم زین قیاس اندیشه بسیار
اجرام کواکب
دگر ره گفت کاجرام کواکب
ندانم بر چه مرکوبند راکب
مبداء و معاد
دگر ره گفت ما اینجا چرائیم
کجا خواهیم رفتن وز کجائیم
گذشتن از جهان
دگر ره گفت کای دریای دربار
چو در صافی و چون دریا عجب کار
در بقای جان
دگر باره شه بیدار بختش
سئوالی زیرکانه کرد سختش
در چگونگی دیدار کالبد در خواب
دگر ره گفت اگر جان هست حاصل
نه نقش کالبدها هست باطل؟
در یاد کردن دوره زندگی پس از مرگ
دگر ره گفت بعد از زندگانی
بیاد آرم حدیث این جهانی
چگونگی زمین و هوا
دگر ره گفت کز دور فلک خیز
زمین را با هوا شرحی برانگیز
در پاس تندرستی از راه اعتدال
دگر باره بگفتش کای خردمند
طبیبانه در آموزم یکی پند
چگونگی رفتن جان از جسم
دگر ره باز پرسیدش که جانها
چگونه بر پرند از آشیانها
تمثیل موبد اول
یکی گفتا بدان ماند که در خواب
در اندازد کسی خود را به غرقاب
تمثیل موبد دوم
دوم موبد به قصری کرد مانند
که بر گردون کشد گیتی خداوند
تمثیل موبد سوم
سوم موبد چنان زد داستانی
که با گرگی گله راند شبانی
تمثیل موبد چهارم
چهارم مرد موبد گفت کاین راز
به شخصی ماند اندر حجله ناز
در نبوت پیغمبر اکرم
سخن چون شد به معصومان حوالت
ملک پرسیدش از تاج رسالت
گفتن چهل قصه از کلیله و دمنه با ...
بزرگ امید چون گلبرگ بشکفت
چهل قصه به چل نکته فرو گفت
حکمت و اندرز سرائی حکیم نظامی
دلا از روشنی شمعی برافروز
ز شمع آتش پرستیدن بیاموز
صفت شیرویه و انجام کار خسرو
چو خسرو تخته حکمت در آموخت
به آزادی جهان را تخته بر دوخت
کشتن شیرویه خسرو را
شبی تاریک نور از ماه برده
فلک را غول وار از راه برده
جان دادن شیرین در دخمه خسرو
چو صبح از خواب نوشین سر برآورد
هلاک جان شیرین بر سر آورد
نتیجه افسانه خسرو و شیرین
تو کز عبرت بدین افسانه مانی
چه پنداری مگر افسانه خوانی
در نصیحت فرزند خود محمد گوید
ببین ای هفت ساله قره العین
مقام خویشتن در قاب قوسین
در خواب دیدن خسرو پیغمبر اکرم را
چنین گفت آن سخن پرداز شبخیز
کزان آمد خلل در کار پرویز
نامه نبشتن پیغمبر به خسرو
خداوندی که خلاق الوجود است
وجودش تا ابد فیاض جود است
معراج پیغمبر
شبی رخ تافته زین دیر فانی
به خلوت در سرای ام هانی
اندرز و ختم کتاب
نظامی هان و هان تا زنده باشی
چنان خواهم چنان کافکنده باشی
طلب کردن طغرل شاه حکیم نظامی را
چو داد اندیشه جادو دماغم
ز چشم افسای این لعبت فراغم
تأسف بر مرگ شمس الدین محمد جهان پهلوان
چه می گفتم سخن محمل کجا راند
کجا می رفتم و رختم کجا ماند
دسته بندی اشعار
خسرو و شیرین نظامی
←
یک شعر تصادفی از خسرو و شیرین نظامی
لیلی و مجنون نظامی
←
یک شعر تصادفی از لیلی و مجنون نظامی
هفت پیکر نظامی
←
یک شعر تصادفی از هفت پیکر نظامی
شرف نامه نظامی
←
یک شعر تصادفی از شرف نامه نظامی
اقبالنامه نظامی
←
یک شعر تصادفی از اقبالنامه نظامی
مخزن الاسرار نظامی
←
یک شعر تصادفی از مخزن الاسرار نظامی