فهرست شعرهای
حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی رومی
(دیوان شمس)
تمامی اشعار
(دیوان شمس)
غزلیات - قسمت چهارم (ه - ی)
مستدرکات
کدیه می کنم سبک بشنو
خبر عشق می دهم بگرو
اول
هم روت خوش هم خوت خوش هم پیچ زلف و هم قفا
هم شیوه خوش هم میوه خوش هم لطف تو خوش هم جفا
دوم
ماه رمضان آمد ای یار قمر سیما
بربند سر سفره بگشای ره بالا
سوم
حد و اندازه ندارد نالها و آه را
چون نماید یوسف من از زنخ آن چاه را
چهارم
ای دریغا که شب آمد همه گشتیم جدا
خنک آن را که به شب یار و رفیقست خدا
پنجم
آنچ دیدی تو ز درد دلم افزود بیا
ای صنم زود بیا زود بیا زود بیا
ششم
ای ساقیان مشفق سودا فزود سودا
این زرد چهرگان را حمرا دهید حمرا
هفتم
مستی و عاشقی و جوانی و یار ما
نوروز و نوبهار و حمل می زند صلا
هشتم
بلبل سرمست برای خدا
مجلس گل بین و به منبر برآ
نهم
باز این دل سرمستم دیوانه آن بندست
دیوانه کسی باشد کو بی دل و پیوندست
دهم
هست کسی کو چو من اشکار نیست
هست کسی کو تلف یار نیست
یازدهم
چه فضل و علم گرد آرم چو رو در عشق او آرم
به بصره چو کشم خرما به کرمان چون برم زیره
دوازدهم
زان باده صوفی بود از جام مجرد
کز غایت مستی ز کفش جام بیفتد
سیزدهم
پیکان آسمان که به اسرار ما درند
ما را کشان کشان به سماوات می برند
چهاردهم
ای قد و بالای تو حسرت سرو بلند
خنده نمی آیدت بهر دل من بخند
پانزدهم
ای یار گرم دار و دلارام گرم دار
پیش آ به دست خویش سر بندگان بخار
شانزدهم
بیار آن می که ما را تو بدان بفریفتی ز اول
که جان را می کند فارغ ز هر ماضی و مستقبل
هفدهم
گر دلت گیرد و گر گردی مول
زین سفر چاره نداری ای فضول
هجدهم
نامه رسید زان جهان بهر مراجعت برم
عزم رجوع می کنم رخت به چرخ می برم
نوزدهم
ای خواب به روز همدمانم
تا بی کس و ممتحن نمانم
بیستم
هله درده می بگزیده که مهمان توم
ز پریشانی زلف توپریشان توم
بیست و یکم
هله رفتیم و گرانی ز جمالت بردیم
روی ازینجا به جهانی عجبی آوردیم
بیست و دوم
هله خیزید که تا خویش ز خود دور کنیم
نفسی در نظر خود نمکان شور کنیم
بیست و سوم
هرگز ندانستم که مه آید به صورت بر زمین
آتش زند خوبی و در جمله خوبان چنین
بیست و چهارم
امروز به قونیه می خندد صد مه رو
یعنی که ز لارنده می آید شفتالو
بیست و پنجم
شب مست یار بودم و در های های او
حیران آن جمال خوش و شیوهای او
بیست و ششم
ای جان مرا از غم و اندیشه خریده
جان را بستم در گل و گلزار کشیده
بیست و هفتم
ای درد دهنده ام دوا ده
تاریک مکن جهان ضیا ده
بیست و هشتم
ای آنک ما را از زمین بر چرخ اخضر می کشی
زوتر بکش زوتر بکش ای جان که خوش برمی کشی
بیست و نهم
با شیر رو به شانگی آوردمان دیوانگی
افزودمان بیگانگی با هر بت یکدانگی
سی ام
عجب سروی عجب ماهی عجب یاقوت و مرجانی
عجب جسمی عجب عقلی عجب عشقی عجب جانی
سی و یکم
اگر سوزد درون تو چو عود خام ای ساقی
بیابی بوی عودی را که بوی او بود باقی
سی و دوم
شاهنشه مایی تو و به گلبرگ مایی
هرجا که گریزی بر ما باز بیایی
سی و سوم
رها کن ناز تا تنها نمانی
مکن استیزه تا عذرا نمانی
سی وچهارم
جهان اندر گشاده شد جهانی
که وصف او نیاید در زبانی
سی پنجم
زهی دریا زهی بحر حیاتی
زهی حسن و جمال و فر ذاتی
سی و ششم
فتاد این دل به عشق پادشاهی
دو عالم را ز لطف او پناهی
سی و هفتم
ای بانگ و صلای آن جهانی
ای آمده تا مرا بخوانی
سی وهشتم
هر روز بگه ز در درآیی
بر دست شراب آشنایی
سی ونهم
مستیان در عربده رفتند و رفتم گوشه
با دو یار رازدان و هم ره و هم توشه
چهلم
هله نوش کن شرابی شده آتشی به تیزی
سوی من بیا و بستان بدو دست تا نریزی
چهل و یکم
تو برو که من ازینجا بنمی روم به جایی
کی رود ز پیش یاری قمری قمر لقایی
چهل و دوم
ماییم و بخت خندان تا تو امیر مایی
ای شیوهات شیرین تو جان شیوهایی
چهل و سوم
زین دودناک خانه گشادند روزنی
شد دود و اندر آمد خورشید روشنی
چهل و چهارم
گر مه و گز زهره و گر فرقدی
از همه سعدان فلک اسعدی
قسمت اول
آن دل که شد او قابل انوار خدا
پر باشد جان او ز اسرار خدا
قسمت دوم
آن بت که جمال و زینت مجلس ماست
در مجلس ما نیست ندانیم کجاست
قسمت سوم
با هستی و نیستیم بیگانگی است
وز هر دو بریدیم نه مردانگی است
قسمت چهارم
شمعی که در اینخانه بدی خانه کجاست
در دیده بد امروز میان دلهاست
قسمت پنجم
قسمت ششم
خون دل عاشقان چو جیحون گردد
عاشق چو کفی بر سر آن خون گردد
قسمت هفتم
آن غم که نگنجد در افلاک و زمین
اندر دل چون چشمه سوزن گنجد
قسمت هشتم
می گوید عشق هرکه جان پیش کشد
صد جان و هزار جان عوض بیش کشد
قسمت نهم
قسمت دهم
لو کان اقل هذه الاشواق
للشمس لا ذهلت عن الاشراق
قسمت یازدهم
تا آتش و آب عشق بشناخته ام
در آتش دل چو آب بگداخته ام
قسمت دوازدهم
ما جان لطیفیم و نظر در نائیم
در جای نمائیم ولی بیجائیم
قسمت سیزدهم
ای ناله عشق تو رباب دل من
ای ناله شده همه جواب دل من
قسمت چهاردهم
ای در دل من میل و تمنا همه تو
واندر سر من مایه سودا همه تو
قسمت پانزدهم
آنی که بر دلشدگان دیر آئی
وانگاه چو آئی نفسی سیر آئی
قسمت شانزدهم
با صورت دین صورت زردشت کشی
چون خر نخوری نبات و بر پشت کشی
قسمت هفدهم
عاینت حمامت تحاکی حالی
تبکی و تصیح فوق غصن عالی
دسته بندی اشعار
مثنوی معنوی مولانا
←
یک شعر تصادفی از مثنوی معنوی مولانا
دیوان شمس مولانا
←
یک شعر تصادفی از دیوان شمس مولانا