فهرست شعرهای
سعدی شیرازی
(مواعظ)
تمامی اشعار
(مواعظ)
ثنا و حمد بی پایان خدا را
که صنعش در وجود آورد ما را
ما قلم در سر کشیدیم اختیار خویش را
اختیار آنست کو قسمت کند درویش را
ای که انکار کنی عالم درویشان را
تو ندانی که چه سودا و سرست ایشان را
غافلند از زندگی مستان خواب
زندگانی چیست مستی از شراب
دریغ صحبت دیرین و حق دید و شناخت
که سنگ تفرقه ایام در میان انداخت
ای یار ناگزیر که دل در هوای تست
جان نیز اگر قبول کنی هم برای تست
درد عشق از تندرسیت خوشترست
ملک درویشی ز هستی خوشترست
آن را که جای نیست همه شهر جای ...
آن را که جای نیست همه شهر جای اوست
درویش هر کجا که شب آید سرای اوست
آن به که چون منی نرسد در وصال ...
آن به که چون منی نرسد در وصال دوست
تا ضعف خویش حمل کند بر کمال دوست
به جهان خرم از آنم که جهان خرم ...
به جهان خرم از آنم که جهان خرم ازوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم ازوست
از جان برون نیامده جانانت آرزوست
زنار نابریده و ایمانت آرزوست
هر که هر بامداد پیش کسیست
هر شبانگاه در سرش هوسیست
خوشتر از دوران عشق ایام نیست
بامداد عاشقان را شام نیست
چون عیش گدایان به جهان سلطنتی نیست
مجموعتر از ملک رضا مملکتی نیست
صبحدمی که برکنم، دیده به روشناییت
صبحدمی که برکنم دیده به روشناییت
بر در آسمان زنم حلقه آشناییت
تن آدمی شریفست به جان آدمیت
نه همین لباس زیباست نشان آدمیت
نادر از عالم توحید کسی برخیزد
کز سر هر دو جهان در نفسی برخیزد
ذوق شراب انست، وقتی اگر بباشد
ذوق شراب انست وقتی اگر بباشد
هر روز بامدادت ذوقی دگر بباشد
دنیی آن قدر ندارد که برو رشک برند
یا وجود و عدمش را غم بیهوده خورند
نه هر چه جانورند آدمیتی دارند
بس آدمی که در آفاق نقش دیوارند
بیفکن خیمه تا محمل برانند
که همراهان این عالم روانند
اگر خدای نباشد ز بنده ای خشنود
شفاعت همه پیغمبران ندارد سود
شرف نفس به جودست و کرامت به سجود
هر که این هر دو ندارد عدمش به که وجود
بسیار سالها به سر خاک ما رود
کاین آب چشمه آید و باد صبا رود
وقت آنست که ضعف آید و نیرو برود
قدرت از منطق شیرین سخنگو برود
از صومعه رختم به خرابات برآرید
گرد از من و سجاده طامات برآرید
تا بدین غایت که رفت از من نیامد ...
تا بدین غایت که رفت از من نیامد هیچ کار
راستی باید به بازی صرف کردم روزگار
ره به خرابات برد، عابد پرهیزگار
ره به خرابات برد عابد پرهیزگار
سفره یکروزه کرد نقد همه روزگار
گناه کردن پنهان به از عبادت فاش
اگر خدای پرستی هواپرست مباش
گر مرا دنیا نباشد خاکدانی گو مباش
باز عالی همتم زاغ آشیانی گو مباش
هر که با یار آشنا شد گو ز ...
هر که با یار آشنا شد گو ز خود بیگانه باش
تکیه بر هستی مکن در نیستی مردانه باش
صاحبا عمر عزیزست غنیمت دانش
گوی خیری که توانی ببر از میدانش
ای روبهک چرا ننشینی به جای خویش
با شیر پنجه کردی و دیدی سزای خویش
برخیز تا تفرج بستان کنیم و باغ
چون دست می دهد نفسی موجب فراغ
عمرها در سینه پنهان داشتیم اسرار دل
نقطه سر عاقبت بیرون شد از پرگار دل
دوش در صحرای خلوت گوی تنهایی زدم
خیمه بر بالای منظوران بالایی زدم
بر سر آنم که پای صبر در دامن ...
بر سر آنم که پای صبر در دامن کشم
نفس را چون مار خط نهی پیرامن کشم
در میان صومعه سالوس پر دعوی منم
خرقه پوش جو فروش خالی از معنی منم
باد گلبوی سحر خوش می وزد خیز ای ...
باد گلبوی سحر خوش می وزد خیز ای ندیم
بس که خواهد رفت بر بالای خاک ما نسیم
ما امید از طاعت و چشم از ثواب ...
ما امید از طاعت و چشم از ثواب افکنده ایم
سایه سیمرغ همت بر خراب افکنده ایم
ساقیا می ده که ما دردی کش میخانه ...
ساقیا می ده که ما دردی کش میخانه ایم
با خرابات آشناییم از خرد بیگانه ایم
خرما نتوان خوردن ازین خار که کشتیم
دیبا نتوان کردن ازین پشم که رشتیم
خداوندی چنین بخشنده داریم
که با چندین گنه امیدواریم
تو پس پرده و ما خون جگر می ...
تو پس پرده و ما خون جگر می ریزیم
وه که گر پرده برافتد که چه شور انگیزیم
برخیز تا به عهد امانت وفا کنیم
تقصیرهای رفته به خدمت قضا کنیم
برخیز تا طریق تکلف رها کنیم
دکان معرفت به دو جو در بها کنیم
خلاف راستی باشد، خلاف رای درویشان
خلاف راستی باشد خلاف رای درویشان
بنه گر همتی داری سری در پای درویشان
عشقبازی چیست سر در پای جانان باختن
با سر اندر کوی دلبر عشق نتوان باختن
ای به باد هوس درافتاده
بادت اندر سرست یا باده
آستین بر روی و نقشی در میان افکنده ...
آستین بر روی و نقشی در میان افکنده ای
خویشتن پنهان و شوری در جهان افکنده ای
شبی در خرقه رندآسا، گذر کردم به میخانه
شبی در خرقه رندآسا گذر کردم به میخانه
ز عشرت می پرستان را منور بود کاشانه
چو کسی درآمد از پای و تو دستگاه ...
چو کسی درآمد از پای و تو دستگاه داری
گرت آدمیتی هست دلش نگاه داری
یارب از ما چه فلاح آید اگر تو ...
یارب از ما چه فلاح آید اگر تو نپذیری
به خداوندی و فضلت که نظر بازنگیری
هر روز باد می برد از بوستان گلی
مجروح می کند دل مسکین بلبلی
ای صوفی سرگردان، در بند نکونامی
ای صوفی سرگردان در بند نکونامی
تا درد نیاشامی زین درد نیارامی
پاکیزه روی را که بود پاکدامنی
تاریکی از وجود بشوید به روشنی
اگر لذت ترک لذت بدانی
دگر شهوت نفس لذت نخوانی
یاری آنست که زهر از قبلش نوش کنی
نه چو رنجی رسدت یار فراموش کنی
مبارک ساعتی باشد که با منظور بنشینی
به نزدیکت بسوزاند مگر کز دور بنشینی
مقصود عاشقان دو عالم لقای تست
مطلوب طالبان به حقیقت رضای تست
منزل عشق از جهانی دیگرست
مرد عاشق را نشانی دیگرست
فلک با بخت من دایم به کینست
که با من بخت و دوران هم به کینست
روی در مسجد و دل ساکن خمار چه ...
روی در مسجد و دل ساکن خمار چه سود
خرقه بر دوش و میان بسته به زنار چه سود
هر کسی در حرم عشق تو محرم نشود
هر براهیم به درگاه تو ادهم نشود
این غزل در تذکره مرآت الخیال امیر علیخان ...
بربود دلم در چمنی سرو روانی
زرین کمری سیمبری موی میانی
قصاید فارسی یکم
شکر و سپاس و منت و عزت خدای را
پروردگار خلق و خداوند کبریا
قصاید فارسی در ستایش علاء الدین عطاملک جوینی ...
اگر مطالعه خواهد کسی بهشت برین را
بیا مطالعه کن گو به نوبهار زمین را
در ستایش اتابک مظفرالدین سلجوقشاه
آن روی بین که حسن بپوشید ماه را
وآن دام زلف و دانه خال سیاه را
در وداع شاه جهان سعدبن ابی بکر
رفتی و صدهزار دلت دست در رکیب
ای جان اهل دل که تواند ز جان شکیب
قصاید فارسی در وصف بهار پنجم
علم دولت نوروز به صحرا برخاست
زحمت لشکر سرما ز سر ما برخاست
قصاید فارسی موعظه و نصیحت ششم
هران نصیبه که پیش از وجود ننهادست
هر آنکه در طلبش سعی می کند بادست
قصاید فارسی موعظه و نصیحت هفتم
ایهاالناس جهان جای تن آسانی نیست
مرد دانا به جهان داشتن ارزانی نیست
اندرز و نصیحت
خوشست عمر دریغا که جاودانی نیست
پس اعتماد بر این پنج روز فانی نیست
در نصیحت و ستایش
جهان بر آب نهادست و زندگی بر باد
غلام همت آنم که دل بر او ننهاد
قصاید فارسی در ستایش حضرت رسول (ص) دهم
چو مرد رهرو اندر راه حق ثابت قدم گردد
وجود غیر حق در چشم توحیدش عدم گردد
توحید
فضل خدای را که تواند شمار کرد
یا کیست آنکه شکر یکی از هزار کرد
در ستایش اتابک محمد
بناز ای خداوند اقبال سرمد
به بخت همایون و تخت ممهد
وله فی مدح ابش بنت سعد
فلک را این همه تمکین نباشد
فروغ مهر و مه چندین نباشد
برگشت به شیراز
سعدی اینک به قدم رفت و به سر باز آمد
مفتی ملت اصحاب نظر باز آمد
قصاید فارسی در ستایش حضرت رسول (ص) پانزدهم
ماه فروماند از جمال محمد
سرو نروید به اعتدال محمد
در ستایش قاضی رکن الدین
بسا نفس خردمندان که در بند هوا ماند
در آن صورت که عشق آید خردمندی کجا ماند
قصاید فارسی در ستایش علاء الدین عطاملک جوینی ...
کدام باغ به دیدار دوستان ماند
کسی بهشت نگوید به بوستان ماند
وله فی مدح اتابک مظفرالدین سلجوقشاه
چه نیکبخت کسانی که اهل شیرازند
که زیر بال همای بلندپروازند
قصاید فارسی در ستایش شمس الدین حسین علکانی ...
احمدالله تعالی که به ارغام حسود
خیل بازآمد و خیرش به نواصی معقود
در ستایش اتابک سعدبن ابوبکر بن سعدبن زنگی ...
مطرب مجلس بساز زمزمه عود
خادم ایوان بسوز مجمره عود
قصاید فارسی در وصف بهار بیست و یکم
بامدادی که تفاوت نکند لیل و نهار
خوش بود دامن صحرا و تماشای بهار
در ستایش شمس الدین محمد جوینی صاحب دیوان
به هیچ یار مده خاطر و به هیچ دیار
که بر و بحر فراخست و آدمی بسیار
قصاید فارسی مطلع دوم بیست و سوم
کجا همی رود این شاهد شکر گفتار
چرا همی نکند بر دو چشم من رفتار
در مدح امیر انکیانو
بس بگردید و بگردد روزگار
دل به دنیا درنبندد هوشیار
تغزل در ستایش شمس الدین محمد جوینی صاحب ...
نظر دریغ مدار از من ای مه منظور
که مه دریغ نمی دارد از خلایق نور
در وصف شیراز
خوشا سپیده دمی باشد آنکه بینم باز
رسیده بر سر الله اکبر شیراز
در لیلة البراة فرموده است
شبی چنین در هفت آسمان به رحمت باز
ز خویشتن نفسی ای پسر به حق پرداز
در مدح امیر سیف الدین (محمد)
شکر و فضل خدای غزوجل
که امیر بزرگوار اجل
در ستایش علاء الدین جوینی صاحب دیوان
هر آدمی که نظر با یکی ندارد و دل
به صورتی ندهد صورتیست لایعقل
در تنبیه و موعظه
ان هوی النفس یقد العقال
لایتهدی و یعی ما یقال
پند و موعظة
توانگری نه به مالست پیش اهل کمال
که مال تا لب گورست و بعد از آن اعمال
در ستایش امیرانکیانو
بسی صورت بگردیدست عالم
وزین صورت بگردد عاقبت هم
در تهنیت اتابک مظفرالدین سلجوقشاه ابن سلغر
خدای را چه توان گفت شکر فضل و کرم
بدین نظر که دگرباره کرد بر عالم
بازگردیدن پادشاه اسلام از سفر عراق
المنت لله که نمردیم و بدیدیم
دیدار عزیزان و به خدمت برسیدیم
قصاید فارسی تغزل و ستایش صاحب دیوان سی ...
من آن بدیع صفت را به ترک چون گویم
که دل ببرد به چوگان زلف چون گویم
در انتقال دولت از سلغریان به قوم دیگر
این منتی بر اهل زمین بود از آسمان
وین رحمت خدای جهان بود بر جهان
در وداع ماه رمضان
برگ تحویل می کند رمضان
بار تودیع بر دل اخوان
در مدح شمس الدین حسین علکانی
تمام گشت و مزین شد این خجسته مکان
به فضل و منت پروردگار عالمیان
قصاید فارسی در ستایش علاء الدین عطاملک جوینی ...
شکر به شکر نهم در دهان مژده دهان
اگر تو باز برآری حدیث من به دهان
قصاید فارسی مطلع دوم چهلم
تو را که گفت که برقع برافکن ای فتان
که ماه روی تو ما را بسوخت چون کتان
قصاید فارسی در ستایش شمس الدین حسین علکانی ...
ای محافل را به دیدار تو زین
طاعتت بر هوشمندان فرض عین
در ستایش صاحب دیوان
تبارک الله از آن نقشبند ماء مهین
که نقش روی تو بستست و چشم و زلف و جبین
در ستایش ملکه ترکان خاتون
ای بیش از آنکه در قلم آید ثنای تو
واجب بر اهل مشرق و مغرب دعای تو
درستایش اتابک مظفرالدین سلجوقشاه
در بهشت گشادند در جهان ناگاه
خدا به چشم عنایت به خلق کرد نگاه
پند و اندرز
به نوبت اند ملوک اندرین سپنج سرای
کنون که نوبت تست ای ملک به عدل گرای
در ستایش ترکان خاتون و پسرش اتابک محمد
چه دعا گویمت ای سایه میمون همای
یارب این سایه بسی بر سر اسلام بپای
قصاید فارسی تنبیه و موعظت چهل و هفتم
دریغ روز جوانی و عهد برنایی
نشاط کودکی و عیش خویشتن رایی
قصاید فارسی تغزل و ستایش صاحب دیوان چهل ...
شبی و شمعی و گوینده ای و زیبایی
ندارم از همه عالم دگر تمنایی
پند
ای که پنجاه رفت و در خوابی
مگر این پنج روزه دریابی
قصاید فارسی در ستایش پنجاهم
به خرمی و به خیر آمدی و آزادی
که از صروف زمان در امان حق بادی
در پند و ستایش
بزن که قوت بازوی سلطنت داری
که دست همت مردانت می دهد یاری
قصاید فارسی در ستایش پنجاه و دوم
گرین خیال محقق شود به بیداری
که روی عزم همایون ازین طرف داری
در پند و اندرز
ای نفس اگر به دیده تحقیق بنگری
درویشی اختیار کنی بر توانگری
در ستایش ابوبکر بن سعد
وجودم به تنگ آمد از جور تنگی
شدم در سفر روزگاری درنگی
در ستایش امیر انکیانو
دنیا نیرزد آنکه پریشان کنی دلی
زنهار بد مکن که نکردست عاقلی
قصاید فارسی قصیده
تو را ز دست اجل کی فرار خواهد بود
فرارگاه تو دارالقرار خواهد بود
قصاید فارسی تنبیه و موعظت پنجاه و هفتم
روزی که زیر خاک تن ما نهان شود
وانها که کرده ایم یکایک عیان شود
نصیحت
ای دل به کام خویش جهان را تو دیده گیر
در وی هزار سال چو نوح آرمیده گیر
قصاید فارسی پنجاه و نهم
کسی که او نظر مهر در زمانه کند
چنان سزد که همه کار عاقلانه کند
قصاید فارسی شصتم
جهان بگشتم و آفاق سر به سر دیدم
به مردمی که گر از مردمی اثر دیدم
قصاید فارسی شصت و یکم
هر چیز کزان بتر نباشد
از مصلحتی به در نباشد
فی مرثیة امیرالمؤمنین المعتصم بالله و ذکر واقعة ...
حبست بجفنی المدامع لاتجری
فلما طغی الماء استطال علی السکر
یمدح نورالدین بن صیاد
مادام ینسرح الغزلان فی الوادی
احذر یفوتک صید یا بن صیاد
یمدح السعید فخرالدین المنجم
الحمدلله رب العالمین علی
ما اوجب اشکر من تجدید الائه
قصاید و قطعات عربی فی الغزل چهارم
تعذر صمت الواجدین فصاحوا
و من صاح وجدا ما علیه جناح
قصاید و قطعات عربی ایضا پنجم
رضینا من وصالک بالوعود
علی ما انت ناسیة العهود
قصاید و قطعات عربی ایضا فی الغزل ...
امطلع شمس باب دارک ام بدر
اقدک ام غصن من البان لا ادری
فی الشیب
ان هجرت الناس واخترت النوی
لاتلومونی فان العذر بان
قصاید و قطعات عربی فی الغزل هشتم
علی قلبی العدوان من عینی التی
دعته الی تیه الهوی فاضلت
قصاید و قطعات عربی ایضا فی الغزل ...
ملک الهوی قلبی وجاش مغیرا
و نهی المودة ان اصیح نفیرا
قصاید و قطعات عربی ایضا فی الغزل ...
حدائق روضات النعیم وطیبها
تضیق علی نفس یجور حبیبها
و له فی الغزل
فاح نشر الحمی و هب النسیم
و ترانی من فرط وجدی اهیم
قصاید و قطعات عربی و له ایضا ...
علی ظاهری صبر کنسج العناکب
و فی باطنی هم کلدغ العقارب
قصاید و قطعات عربی ایضا فی الغزل ...
ان لم امت یوم الوداع تأسفا
لاتحسبونی فی المودة منصفا
فی الموعظة
عیب علی و عدوان علی الناس
اذا وعظت و قلبی جلمد قاس
قصاید و قطعات عربی فی الغزل پانزدهم
اصبحت مفتونا باعین اهیفا
لا استطیع الصبر عنه تعففا
قصاید و قطعات عربی ایضا فی الغزل ...
متی جمع شملی بالحبیب المغاضب
و کیف خلاص القلب من یدسالب
قصاید و قطعات عربی فی الغزل هفدهم
قوماء اسقیانی علی الریحان والآس
انی علی فرط ایام مضت اس
قصاید و قطعات عربی ایضا هجدهم
یا ندیمی قم تنبه واسقنی واسق الندامی
خلنی اسهر لیلی و دع الناس نیاما
قصاید و قطعات عربی وله ایضا نوزدهم
یا ملوک الجمال رفقا باسری
یا صحاة ارحموا تقلب سکری
قصاید و قطعات عربی و له ایضا ...
الحمدالله رب العالمین علی
مادر من نعمت عز اسمه و علا
قصاید و قطعات عربی قصیده
جاء الشتاء ببرد لامرد له
و لم یطق حجر القاسی یقاسیه
قصاید و قطعات عربی وله ایضا بیست ...
انا دلادل ابنت الکرم لابناء الکرام
اجلب الراحت والراح لقلب المستهام
فی مدح صاحب دیوان
ما هذه الدنیا بدار مخلد
طوبی المدخر النعیم الی غد
ذکر وفات امیرفخرالدین ابی بکر طاب ثراه
وجود عاریتی دل درو نشاید بست
همانکه مرهم جان بود دل به نیش بخست
در مرثیه عز الدین احمد بن یوسف
دردی به دل رسید که آرام جان برفت
وان هر که در جهان به دریغ از جهان برفت
در مرثیه اتابک ابوبکر بن سعد زنگی
به اتفاق دگر دل به کس نباید داد
ز خستگی که درین نوبت اتفاق افتاد
مراثی در مرثیه سعد بن ابوبکر چهارم
به هیچ باغ نبود آن درخت مانندش
که تندباد اجل بی دریغ برکندش
در مرثیه ابوبکر سعد بن زنگی
دل شکسته که مرهم نهد دگربارش
یتیم خسته که از پای برکند خارش
در زوال خلافت بنی عباس
آسمان را حق بود گر خون بگرید بر زمین
بر زوال ملک مستعصم امیرالمؤمنین
مراثی در مرثیه سعد بن ابوبکر هفتم
غریبان را دل از بهر تو خونست
دل خویشان نمی دانم که چونست
در پند و اخلاق و غیر آن
خداوندیست تدبیر جهان را
بری از شبه و مثل و جنس و همتا
قطعات ظاهرا در ستایش صاحب دیوان است دوم
سخن به ذکر تو آراستن مراد آنست
که پیش اهل هنر منصبی بود ما را
قطعات در ستایش
هر که در بند تو شد بسته جاوید بماند
پای رفتن به حقیقت نبود بندی را
قطعات ظاهرا در ستایش صاحب دیوان است چهارم
تو آن نکرده ای از فعل خیر با من و غیر
که دست فضل کند دامن امید رها
در عزت نفس
گویند سعدیا به چه بطال مانده ای
سختی مبر که وجه کفافت معینست
قطعات ظاهرا در ستایش صاحب دیوان است ششم
یارب کمال عافیتت بر دوام باد
اقبال و دولت و شرفت مستدام باد
ظاهرا در مدح صاحب دیوان است
به سمع خواجه رسانید اگر مجال بود
که ای خزانه ارزاق را کف تو کلید
در مدح صاحب دیوان
سفینه حکمیات و نظم و نثر لطیف
که بارگاه ملوک و صدور را شاید
قطعات نهم
لحا الله بعض الناس یأتی جهالة
الی ساق محبوب یشبه بالبرد
قطعات دهم
مثل وقوفک عندالله فی ملاء
یوم التغابن و استیقظ لمزدجر
قطعات یازدهم
یا اسعد الناس جدا ما سعی قدم
الیک الا اراد الله اسعاده
در مدح
نظر که با همه داری به چشم بخشایش
درر که بر همه باری ز ابر کف کریم
در مدح و نصیحت
یارب تو هر چه بهتر و نیکوترش بده
این شهریار عادل و سالار سروران
مثنویات در پند و اخلاق
ای چشم و چراغ اهل بینش
مقصود وجود آفرینش
مثنویات حکایت دوم
پیری اندر قبیله ما بود
که جهاندیده تر ز عنقا بود
مثنویات حکایت سوم
الا گر بختمند و هوشیاری
به قول هوشمندان گوش داری
در اخلاق و موعظه
آن کیست که دل نهاد و فارغ بنشست
پنداشت که مهلتی و تأخیری هست
مفردات و مثلثات مفردات
می میرم و همچنان نظر بر چپ و راست
تا آنکه نظر در او توان کرد کجاست
مفردات و مثلثات در پند و اخلاق
دانی چه گفته اند بنی عوف در عرب
نسل بریده به که موالید بی ادب
مثلثات
خلیلی الهدی انجی و اصلح
ولکن من هداه الله افلح
دسته بندی اشعار
حکایات و شعرهای گلستان سعدی
←
یک شعر تصادفی از حکایات و شعرهای گلستان سعدی
اشعار بوستان سعدی
←
یک شعر تصادفی از اشعار بوستان سعدی
ملحقات سعدی
←
یک شعر تصادفی از ملحقات سعدی
مواعظ سعدی
←
یک شعر تصادفی از مواعظ سعدی
شعرهای عربی سعدی
←
یک شعر تصادفی از شعرهای عربی سعدی
مراثی سعدی
←
یک شعر تصادفی از مراثی سعدی
غزلیات سعدی
←
یک شعر تصادفی از غزلیات سعدی
رباعیات سعدی
←
یک شعر تصادفی از رباعیات سعدی
قصاید سعدی
←
یک شعر تصادفی از قصاید سعدی
مقطعات سعدی
←
یک شعر تصادفی از مقطعات سعدی
مثنوی های سعدی
←
یک شعر تصادفی از مثنوی های سعدی
ترجیع بند سعدی
←
یک شعر تصادفی از ترجیع بند سعدی